سمندر کرد اشک گرم من، مرغان آبی را
(اشک گرم)
سمندر کرد اشک گرم من، مرغان آبی را
ز گوهر چون صدف پُر ساخت گردون حبابی را
بهاران را به غفلت مگذران چون لاله از مستی
غنیمت دان چو نرگس، دولت بیدار خوابی را
شقایق حقهی تریاک تا گردید، دانستم
که افیونی کند آخر خمار می شرابی را
غنیمت دان در اینجا این دو نعمت را، که در جنت
نخواهی یافت خطّ سبز و رنگ آفتابی را
بخیل آسوده است از فکر تعمیر دل سایل
که چشم جغد داند توتیا گرد خرابی را
نگردد جمع با طول اَمل جمعیت خاطر
خلاصی از کشاکش نیست این موج سرابی را
مقام گوهر شهوار در گنجینه می باید
بیاض از سینه باید ساخت شعر انتخابی را
زبان در مجلس روشندلان خاموش میباید
که نوری نیست در سیما چراغ ماهتابی را
غزل گویی به (صائب) ختم شد از نکته پردازان
رباعی گر مسلّم شد ز موزونان سحابی را
"صائب تبریزی"
+ نوشته شده در پنجشنبه بیستم شهریور ۱۴۰۴ ساعت 15:7 توسط شمس (ساقی)
|
به نـام خــــداونـد شعـــر و ادب