(پای غم)

ای خوش آن عالم که در وی راه، پای غم نداشت
نقش‌ها برداشت اما صورت خاتم نداشت

حسن را چندین هزار آیینه پیش رخ نبود
عکس جان گر در تن نامَحرم و مَحرم نداشت

بود کوتاه از گریبان روان دست اجل
چشم احیا هیچ‌کس از عیسی مریم نداشت

دست و تیغ غمزه بر قتل کسی بالا نرفت
زخم چشم راحت از هم‌خوابی مرهم نداشت

چید بزمی ساقی دوران که در گیتی نبود
ریخت بر خاک وجود آبی که جام‌ جم نداشت

هر دلی را شد به قصد دوستی وصلی نصیب
این ترازو، ذرّه‌ای در وزن، بیش و کم نداشت

تا توانی پی به معنی بُرد، ظاهربین مباش!
کآنچه در خاطر سلیمان داشت در خاتم نداشت

جامه‌ی اِحرام را (قصاب)! تر کردم ز اشک
داشت آن آبی که چشمم چشمه‌ی زمزم نداشت.

«قصاب کاشانی»