باد بهار، مرهم دلهای خسته است
(باد بهار)
باد بهار، مرهم دلهای خسته است
گل مومیایی پر و بال شکسته است
شاخ از شکوفه پنبه سرانجام میکند
از بهر داغ لاله که در خون نشسته است
وقت است اگر ز پوست برآیند غنچهها
شیر شکوفه، زَهر هوا را شکسته است
این سبزه نیست بر لب جو رُسته نوبهار
بر زخم خاک، مَرهم زنگار بسته است
زنجیری است ابر که فریاد میکند
دیوانهایاست برق که از بند جَسته است
پایی که کوهسار به دامن شکسته بود
از جوش لاله بر سر آتش نشسته است
افسانهی نسیم به خوابش نمیکند
از نالهی که بوی گل از خواب جسته است؟
از جوش گل، ز رخنهی دیوار بوستان
خورشید در کمین تماشا نشسته است
(صائب) به هوش باش که داروی بیهُشی
باد بهار... در گرهِ غنچه بسته است .
«صائب تبریزی»
+ نوشته شده در شنبه پنجم مهر ۱۴۰۴ ساعت 22:20 توسط شمس (ساقی)
|
به نـام خــــداونـد شعـــر و ادب