(دو پلک)

نگاه می‌کنم از روزَنِ جِدار دو پلک
چو شیر شرزه‌ی دربند، از شیار دو پلک

اگرچه نیست مرا شوق، در دلم هرگز ـ
به زندگی، که سیه کرده روزگار دو پلک...

کنم به شِکوه سخن ساز ازین سراچه‌ی دون
نشانده چون به خزان موسم بهار دو پلک...

به خون نشسته دلِ غم نصیبِ افسرده
که مثل لاله‌ی سرخ است داغدار دو پلک

غبارِ آه، کِدر کرده چون که آینه را
چگونه پاک توانم کنم غبار دو پلک؟...

شُکوه آینه را شِکوه می‌کشد فریاد
چگونه دم نزنم، دم؛ از اعتذار دو پلک؟

چو نیست میل تماشای این سَرای سَقَر
امید بسته‌ام اکنون به استتار دو پلک

سپاهِ مژّه به آماده باش، صف بسته ـ
مقابلم چو نگهبان، به اختیار دو پلک

نبین چو زنگیِ مستم هماره نا آرام
منم سیاهیِ داغی؛ به لاله‌زار دو پلک

شناورم چو نهنگی به دامن مُرداب
چو مُرده‌ای که شده حبس در حصار دو پلک

چقدر خیره شَوم چون نگاهِ پنجره ها ؟!
که نیست جلوه‌ای اکنون به رهگذار دو پلک

همین که چشم بپوشم ازین خراب آباد
بسی زهازه بگویم به ابتکار دو پلک

ز جام (ساقی) گردون پیاله‌ای نرسید
که التیام دَهَم مدّتی خمار دو پلک...

چنان که دیده نیالوده‌ام به این دنیا
مرا یقین شده جامی... به اعتبار دو پلک.

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1404/05/26