غوطه در دریا دهد آتش عنانی آب را
(آتش عنانی)
غوطه در دریا دهد آتش عنانی آب را
رزق خاکِ مرده میسازد گرانی آب را
زنگ بندد تیغ چون بسیار مانَد در نیام
مانع است از سبز گردیدن روانی آب را
سرعت سیلاب میگردد ز سنگینی زیاد
مانع از رفتن نمیگردد گرانی آب را
صاف کن دل را که بر خار و گل این بوستان
حکم جاری باشد از روشن روانی آب را
چربنرمی پیشهی خود کن که بر روی زمین
سبز میگردد سخن، از ترزبانی آب را
از شکایت نیست گر آهی کشم در زیر تیغ
گَرد میخیزد به هر جا میفشانی آب را
تیرهبختی نیل چشم زخم جان روشن است
در سیاهی بیش باشد زندگانی آب را
چشم دلسوزی مدار از همرهان روز سیاه
کز سکندر خضر مینوشد نهانی آب را
خاکساران فیض بیش از آب رحمت میبرند
در زمینِ پَست باشد خوش عنانی آب را
نشئهی حسن اینقدَر سرشار هم می بوده است؟
میشود صهبا، به لب تا میرسانی آب را
سختی ایام کرد از کاهلی جان را خلاص
سنگلاخ آورد بیرون از گرانی آب را
خامشان را میشود از غیب پیدا ترجمان
میشود ماهی زبان از بی زبانی آب را
میپرستی میرساند خانهی تن را به آب
در عمارت ره مده تا میتوانی آب را
میکند کثرت جهان در چشم روشندل سیاه
تیره میسازد هجوم کاروانی آب را
دست نتوان شست (صائب) زود از روشندلان
در گره، بندد گهر، از قدردانی آب را
«صائب تبریزی»
به نـام خــــداونـد شعـــر و ادب