(جامه‌ی فانوس)

گر ز ریحان خواب بی‌دردان به سامان می‌شود
خواب من آشفته زآن خطّ چو ریحان می‌شود؟

از اطاعت، عاقبت محمود می‌گردد ایاز
قامت خم، خاتم دست سلیمان می‌شود

حُسن چون بی شرم شد زنهار، گِرد او مگرد
بوی خون می‌آید از تیغی که عریان می‌شود

پرده‌داری می‌کند از سوختن، پروانه را
شمع اگر در جامه‌ی فانوس، پنهان می‌شود

در زمین پاک ریزد دانه‌ی دهقان امید
سینه‌ی بی آرزو آخر گلستان می‌شود

نیست چون گرداب بهر دانه گردیدن مرا
آسیای من به آب خشک، گردان می‌شود

سرو از شرم قدت در دود آه قمریان
چون الف در مدّ بسم الله، پنهان می‌شود

از دل بی مدّعا (صائب) فلک داغ من است
تخم چون سوزد غنی از ابر احسان می‌شود.

«صائب تبریزی»