کشتی دریاییی دیدم دلم آمد به یاد
(نشاط بی ثبات)
کشتی دریاییی دیدم دلم آمد به یاد
حال دور افتادگان ساحلم آمد به یاد
برق را دست و گریبان گیاهی یافتم
گرمخونیهای تیغ قاتلم آمد به یاد
گوهری افتاده دیدم در میان خاک راه
حال جان در ورطهی آب و گلم آمد به یاد
از نشاط بی ثبات غافلان روزگار
شوخی پرواز مرغ بسملم آمد به یاد
سرنگون دیدم در آن چاه زنخدان زلف را
قصهی هاروت و چاه بابلم آمد به یاد
سر بههم آورده دیدم برگهای غنچه را
اجتماع دوستان یکدلم آمد به یاد
نیست (صائب) کمتر از منزل حضور راه عشق
کافرم در راه اگر از منزلم آمد به یاد .
«صائب تبریزی»
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم مهر ۱۴۰۴ ساعت 3:30 توسط شمس (ساقی)
|
به نـام خــــداونـد شعـــر و ادب