(مومیایی لطف)

پایم شکسته نیست، ولی راه بسته است
روزی دهند راه، که پایم شکسته است

زآن پیش‌تر که غم برسد، فکر ِچاره کن
در نیمه‌های شب، درِ میخانه بسته است

ای شبنم ِسرشک! ز افتادنت به خاک
گردِ غمی به خاطرِ آن گل نشسته است

از شوره‌زار عمر، جوانی چو باد رفت
پنداشتی که آهوی از بند جسته است

در برگِ سبز، چند گریزم چو برگِ زرد؟
پیوندِ من ز شاخه‌ی هستی گسسته است

محتاج مومیایی لطفِ تو مانده‌ام
اکنون که در هوای تو بالم شکسته است

ای نورِ دیده! مردمِ چشمم ز شوقِ تو
همچون نگاه، بر سرِ مژگان نشسته است

از خوابِ مرگ، بسترِ راحت فکن مرا
کاین رهنورد، بس‌که دویده‌است خسته است .

"محمّد قهرمان"