(دیدی که ...)

دیدی که غم به خرمن عمرم زبانه زد
یک عمر روی شانه ی من آشیانه زد

دیدی چگونه پنجه ‌ی بی رحم روزگار
بر کتف های زخمی من تازیانه زد

دیدی به جای غنچه گل ، بغض تو به تو
بر بوته های خشک امیدم جوانه زد

دیدی که پای درد دلم آن که می‌گریست
از پشت کوچه ، سنگ به ایوان خانه زد

دیدی که تند باد حوادث ز هر طرف
چون موج آرزوی مرا بر کرانه زد

دیدی چو دید خادم  میخانه‌ام ز دور
قفلی به چفت پشت در آستانه زد

دیدی کمان کشیده ز دشمن گذشت یار
وز بین دوستان دل ما را نشانه زد

دیدی چو دید بین شب و ماست الفتی
شب را خلاصه کرد و به آویز شانه زد

دیدی چو دید بخت به (ارفع) نموده پشت
او هم به سنگ تهمتم از این میانه زد

سید محمود توحیدی (ارفع کرمانی)