اول آبى بود این دل ، آخر اما زرد شد
(دفتر سیاه)
اول آبى بود این دل ، آخر اما زرد شد
آفتابى بود، ابرى شد، سیاه و سرد شد
آفتابى بود، ابرى شد، ولى باران نداشت
رعد و برقى زد ولى رگبار برگ زرد شد
صاف بود و ساده و شفاف ، عین آینه
آه، این آیینه کى غرق غبار و گرد شد؟
هر چه با مقصود خود نزدیک تر مىشد، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دورى کرد، شد
هر چه روزى آرمان پنداشت، حرمان شد همه
هر چه مىپنداشت درمان است، عین درد شد
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟
سر به زیر و ساکت و بى دست و پا مىرفت دل
یک نظر روى تو را دید و حواسش پرت شد
بر زمین افتاد چون اشکى ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد ؛ زوجى فرد شد
کودک دل شیطنت کردهست یک دم در ازل
تا ابد از دامن پرمهر مادر طرد شد
"دکتر قیصر امینپور"
+ نوشته شده در جمعه سوم اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت 1:11 توسط شمس (ساقی)
|