من خیس باران باشم و در را به رویم وا کنی
(الا یا ایها الساقی ادر ودکا!)
من خیس باران باشم و در را به رویم وا کنی
عطر تمشک و پونه را با خندهات معنا کنی
مانند ِ برگ و شبنمی، سرد از هوای نم نمی
در خود بلرزم تا کمی در دستهایم “ها” کنی
بگذاری آن سو صندلی، محو هوای مخملی
با چوبهای جنگلی، شومینهای برپا کنی
کتری و رقص ِ شعله ها، آویشن و هِل در هوا
یک سینی از عشق و صفا سهم من تنها کنی
فنجان، پُر از چایی شود، از من پذیرایی شود
عصرم تماشایی شود وقتی سری بالا کنی
یک عمر، زن باشی ولی، غرق سخن باشی ولی
دلتنگِ من باشی ولی با خندهای حاشا کنی
حالی به حالی جای گل، رقص شمالی جای گل
بر روی قالی جای گل، نقش نگار ایفا کنی
آیینه ای بگذاری و دل بر دلم بسپاری و
آن شانه را برداری و با تار ِ مو غوغا کنی
مو جنگلی ِ تا کمر ، با روسری ِ مِه به سر
ای وای اگر چشمت خزر، لب را قزل آلا کنی
با مزّهِٔ توت ِ ملس، با شعر ِ حافظ همنفس
رقص الا یا ایها الساقی ادر ودکا کنی
ای جویبار زمزمه! ای مستی بی واهمه!
اصلا که گفته این.همه آیینه را زیبا کنی؟
جرم من عاشق بودنم، شلاق ِ مویت بر تنم
بهتر که این حد خوردنم را زودتر اجرا کنی
چیدی گل مهتاب را، تا پشت ِ پلک خواب را
سهم هزاران قاب را تصویری از رویا کنی
من صبح شعری خواندهام، شاید تو را گریاندهام
تا جای خالی ماندهام یک شاخه گل پیدا کنی
"شهراد میدری"