به لوح سیـنهی عاشـق ، خطـوط کیـنه میمیرد
(نور حقیقت)
به لوح سیـنهی عاشـــق ، خطــوط کیــنه میمیرد
محبت کن که دل چون سرد شد در سینه، میمیرد
مرنجـان خــــــاطری را گر دوام دوستی ، خواهی
که با گـــــــرد لطیـــــــفی ، نور در آییــنه میمیرد
نمـــــود نقش ایــوان میفریبـد دل از این مـردم!
اســاس زحمــت بـنّــــــا ، درون چـیـــنه میمیرد
ز بـام گنــبد نخــوت فــــــرود آ ، گر کسی هستی
کـه تکبــــیر ریـــا ، در مسجـــد آدیــــنه میمیرد
دلت را زنـده با نــور حقیقـت کن ، کـه این پیــکر
اگر عــریـان ، و گر در کسوت پشمیــنه ، میمیرد
شــتابان هر طــرف تا کـی ، بـرای کسب زور و زر
که گنجـــور عاقبت با حسـرت گنجیـــنه میمیرد
به گـرد آلـوده دامان نقـــد هستی ، داده از دستی
بـَـرم حسرت، که بی اندیشهی نقــدینــه میمیرد
"رحیم معینی کرمانشاهی"
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم آذر ۱۴۰۲ ساعت 21:12 توسط شمس (ساقی)
|