از آن بهْ، که معتاد افیون شوی
(افیون)
اگر سال ها از دیار وطن...
به بدبختی و فقر بیرون شوی
چو آوارگان فلسطین به جبر
اسیر جنایات صهیون شوی
به غربت شوی مفلس و بهر نان
جهودت دهد نان که ممنون شوی
ز مکنت به عسرت شوی مبتلا
که محتاج همسایهی دون شوی
پی کسب روزی همه روز و شب
مددخواه، از رقص میمون شوی
به صحرای سوزان افریقیه
پیاده دوان پای پرخون شوی
گرسنه شکم، تشنه لب در کویر
پریشان و حیران چو مجنون شوی
به چشمان بسته، بدون دلیل
ز قلّه روان سوی هامون شوی
به جنگل میان دد و دیو و وحش
هماهنگ و همکیش و همگون شوی
به فصل زمستان و یخسار دی
شناور به جیحون و سیحون شوی
ز شرّ طلبکار یُبس و سِمج
پناهنده بر حبس قانون شوی
ز بیخوابگاهی به هنگام خواب
همه شب به گودال پاتون شوی
ز شغلی که مافوق جمعی بُدی
تنزّل دهندت که مادون شوی
به وقت سفر بهر کسب معاش
گرفتار دزد و شبیخون شوی
همه شب به دست شکنجه گران
به سر، در تهِ چاه، وارون شوی
بدون گناه و خطا ، تا ابد
به حبس سلاطین ملعون شوی
سرانجام در حوض سلطان قم
به قعر نمکزار ، مدفون شوی
به پندار (شمس قم) این رنجها
از آن بهْ، که معتاد افیون شوی
شادروان سید علیرضا شمس قمی
به نـام خــــداونـد شعـــر و ادب