امشب نوای ساز دل، آشوب برپا میکند
(سازِ دل)
امشب نوای ساز دل، آشوب برپا میکند
در رقص میآرد مرا، در سینه غوغا میکند
آیینهی ایزد نما باشد روان پاک ما
چون دیدهی دل باز شد، جان را تماشا میکند
امشب ز جام چشم او، نوشم شراب و سرخوشم
من را نگاهی آشنا، سرمست و شیدا میکند
امشب قیام قامتش، گوید قیامت میکنم
ما را رها از وحشت و اندوهِ فردا میکند
مجنونتر از مجنون منم در دشت و صحرای جنون
لیلای عشق دل مرا، مفتون و رسوا میکند
روحم مجرّد میشود از قید نفس و هر هوس
من را مقیم قرب حق همچون مسیحا میکند
چون مولوی شوری دگر در دل پدیدار آمده
آن شمس تبریز دلم صد فتنه بر پا میکند
محمود حُسن آمد به دل گشتم ایاز عشق او
هر کس که محو عشق شد ترک تمنا میکند
در تار و پود جان من باشد نشان مهر او
من را بسی شوریدهتر، یار فریبا میکند
روح و روان گر مست شد، بیهوش گردد روز و شب
سرمست جام عشق حق، کی میل صهبا میکند
چون موج ظاهر گشتهام در قلزم عشق خدا
با جنبشی روح مرا غرقاب دریا میکند
صاحبدلی هر دم شرر در هستی و جانم زند
او متصل جان مرا با عرش اعلیٰ میکند
(صابر) کلام نغز تو الهام غیب دل بود
شعر تو آشوبی بپا در محفل ما میکند .
«صابر کرمانی»