فرصت نمانده ساقی مجلس شتاب کن

(شناب کن)

فرصت نمانده ساقی مجلس شتاب کن
امشب خدای را صنما ، ترک خواب کن

بانگ رحیل می‌رسد از راه، عن‌قریب
کای خفته! بار بسته و پا در رکاب کن

دور است راه منزل و ما تشنه‌لب، بیا
بهر خدا پیاله‌ی مان... پُرشراب کن

امشب مدام جام مرا پُر کن از شراب
خالی درون میکده از شیخ و شاب کن

راهِ ورود مخفی میخانه را که شیخ
هر نیمه‌شب به میکده آید خراب کن

قاضی که نیز حُکم قُرق می‌دهد به تو
امشب ز حکم او ، تو بیا اجتناب کن

بگشای هرچه خُم بوَد اینجا و در ببند
جز یار، هر که در زند، او را جواب کن

(آتش) چه زود نوبت خاموشی تو شد
تعبیر عمر ما ، تو به عمر شهاب کن .

حسین شاکر یزدی (آتش)

بیوگرافی و اشعار حسین شاکر یزدی (آتش)

https://uploadkon.ir/uploads/606018_25حسین-شاکر-یزدی-آتش-.jpg

(اتوبیوگرافی)

حسین شاکر _ متخلص به (آتش) فرزند عباس، متولد 15 شهریور 1333 خورشیدی _ در یزد، در خانواده‌ای اهل شعر و ادب چون پدر و سه برادر که تنها من قطره‌ای از دریای بی‌کران ادب را از پدر به ارث بردم متولد شدم. تحصیلاتم را تا اخذ دیپلم ادبی در دبیرستان ایرانشهر یزد ادامه دادم.

با راهنمایی‌های پدر گرامی‌ام از همان اوان جوانی به شعر روی آوردم و از آنجا که خانه پدری هماره پذیرای ادبا و فرهیختگان بود خود کلاسی شد تا از آن توشه‌ای برای خویش بردارم.

با تأکیدات مؤکد پدر سعی کردم به‌قدر بضاعت هرچند اندک خود شعرم تنها قافیه‌پردازی و به اصطلاح نظم نباشد از این‌رو بسیار کم‌گو بودم بعد از ده پانزده سال که از ورودم به این عرصه طی شد به تأسی از پدر بسیار محتاطانه به مرثیه روی آوردم و با استعانت از ائمه‌ی معصوم (ع) نام خودرا در حاشیه‌ی دفتر خادمین به این شجره‌ی طیبه ثبت کردم بلکه اندوخته‌ای باشد برای فردایی که.... و هنوز هم در خدمت هیئات عزاداری یزد می‌باشم. و تا کنون هرگز قلم و زبانم را در مدح و ذم کسی به‌کار نگرفتم .

نخستین انجمن ادبی که درآن شرکت کردم انجمن ادبی کتابخانه‌ی وزیری یزد بود که بنا به‌دلایلی در سال 1381 انجمن ادبی غزل یزد را به اتفاق تنی چند از دوستان بنیاد نهادیم که هنوز به‌گرمی فعالیتش ادامه دارد و هر چهارشنبه پذیرای شعرای پیش‌کسوت یزد می‌باشد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(خون دل)

هرکس که می نخورد و به میخانه رو نکرد
جز خون دل، زمانه‌اش اندر گلو نکرد

ساقی! خم آر پیش و خمار از سرم ببر
زیرا دوای درد من امشب سبو نکرد

هرکس که تر نمود لب از خون دُخت رَز
جور زمان به شیشه دگر خون او نکرد

چشمی که دید طلعت ساقی میان جام
دیگر جمال حور بهشت آرزو نکرد

زاهد که گفت می زدگان اهل دوزخ‌اند
فهمی چرا ز آیه‌ی "لا تقنطوا" نکرد ؟

همچون چنار، بر دل خود زد چه نارها
پرهیز هرکه (آتش) از آن فتنه‌جو نکرد .

حسین شاکر یزدی (آتش)