از قلب رنجورم، چیزی نمی‌دانی

(افسونگرانه)

از قلب رنجورم، چیزی نمی‌دانی
از آتشی سوزان، آن اشک پنهانی

من آرزویت را در عمق دل دارم
جانم شدی، اما در تن نمی‌مانی

بر لوح چشمانم نام تو حک گشته
اما تو از چشمم آن را نمی‌خوانی

عشق تو چون خونم، می‌جوشد از هر رگ
اما تو خونم را پیوسته عطشانی

آخر من از دستت یک روز می‌میرم
با جسم تب دار و با حال طوفانی

من مطمئن هستم هر دست را دادی
می‌گیری آن را پس روزی به آسانی

بگذار تا گویم این حرف آخر را
روزی تو هم سهمت گردد پریشانی

ایمان به آن دارم با بغض و با گریه
یک شب تو می‌گویی خیلی پشیمانی

با اشک و حسرت، با آه و با افسوس
بر قبر من آن شب ، تاصبح می‌مانی

آن شب مزارم را با آه می‌بوسی
آغوش می‌گیری با چشم بارانی .

"بانو سمیه خسروی"

آن قدَر در دست هایت ابر و باران داشتی

(خون گرم تو)

آن قدَر در دست هایت ابر و باران داشتی
دشت را سیراب می کردی، اگر جان داشتی

خوب یادم هست، یخ‌های زمین را آب کرد
آن تب گرمی که در فصل زمستان داشتی

مردهای شهر می‌گفتند: جایی خوانده‌اند
نسبتی آن دورها با سربداران داشتی

هرچه دریا، هرچه اقیانوس مدیون تو بود
در تمام قطره‌ها همواره جریان داشتی

خون گرم توست، در نبض درختان می‌تپد
خون گرمی را که تو در بند شریان داشتی

تا ابد نام تو را بر کوچه ها حک می‌کنیم
تا عبور از این خیابان، آن خیابان داشتی

"بانو سمیه خسروی"

بیوگرافی و اشعار سمیه خسروی

https://uploadkon.ir/uploads/bcfe25_25شیرین-خسروی.jpg

(بیوگرافی)

بانو سميه خسروی ـ فرزند حسن علی ـ در سال 1359 هجری شمسی ـ در شهر مقدس قم ـ پا به عرصه‌ی حیات گذاشت. و پس از اتمام دوره‌ی ابتدایی وارد دبیرستان مهدیه شد و دوره‌ی متوسطه را به پایان رساند از آن پس دوره‌ی پیش دانشگاهی را گذرانید.

ادامه نوشته