چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟

حضرت رقیه (س)

چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟
گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند

تنها به این بسنده نکردند شامیان
پا را از این که بود فراتر گذاشتند

بگذار عمه‌ی تو بگوید که بر دلش
یک روز، داغ چند برادر گذاشتند؟

آن آتشی که سوخت درِ خانه‌ی علی
بر جان لاله‌های پیمبر گذاشتند

دستان کوچک تو به پهلوست، پیش ازین
این درد را به پهلوی مادر گذاشتند

ای دختر سه‌‌ساله! تو هم مثل مادری
این ارث را برای تو دختر گذاشتند

داغ تو ابرهای جهان را بهانه داد
داغی که تا سپیده‌ی محشر گذاشتند

آن شب فرشته‌ها همه از عرش آمدند
بر زانوان کوچک تو سر گذاشتند

سهم تو گریه بود و همین گریه‌های تو
چشمان شهرهای مرا ، تر گذاشتند

از انتقام گفتم و، شعرم تمام شد
این فصل را به نوبت دیگر گذاشتند

"عباس شاه‌ زیدی"

دشت بود و نیزه و شمشیر، تا می‌خواستیم

(یا حسین)

دشت بود و نیزه و شمشیر، تا می‌خواستیم
عشق اردو زد همانجایی که ما میخواستیم

هفت شهر عشق را گشتیم اما آخرش
ما بلای عشق را در کربلا می‌خواستبم

شد نصیب بند بند بی‌قراری های ما
نینوایی را که با شور و نوا می‌خواستیم

آب هایت را برای خود نگهدار ای فرات!
ما کنارت تشنگی را از خدا می‌خواستیم

این‌قدَر جولان مده در پیش هفتاد و دو خضر
ما نه از این آب‌ها آب بقا می‌خواستیم

هیجده سر روی نیزه هیجده تن روی خاک
از خدا این را جدا آن را جدا می خواستیم

روز عاشورا ندا آمد تو را تنها حسین
در میان قوم اشقی الاشقیا می‌خواستیم

این‌که آوردیمت از مکه به این خاک غریب
آبروی کعبه را در کربلا می‌خواستیم

ای سرِ سرها که سرهای جهان پامال توست
گیسوانت را رها بر نیزه ها می‌خواستیم

عباس شاه زیدی (خروش اصفهانی)