بیوگرافی و اشعار دکتر پرویز ناتل خانلری

https://uploadkon.ir/uploads/e6b517_25دکتر-پرویز-ناتل-خانلری.jpg

(بیوگرافی)

شادروان استاد دکتر پرویز ناتل خانلری ـ در 29 اسفندماه 1292 ـ در تهران در یک خانواده‌ی مازندرانی که در عصر قاجار شغل دیوانی داشتند، چشم به جهان هستی گشود. نام خانوادگی خانلری برگرفته از لقب جدش خانلرخان، نویسنده‌ی سفرنامه‌ی میرزا خانلرخان است. جدّ او، میرزا احمد مازندرانی، نخست عنوان خانلرخان و سپس لقب اعتصام‌الملک گرفت. میرزا خانلرخان اعتصام‌الملک تا پایان عمر، مشاغلی در وزارت امور خارجه داشت و مدیر کلّ وزارت خارجه بود.

خانلری نام ناتل (شهری قدیمی در مازندران) را به پیشنهاد نیما یوشیج که پسرخاله مادرش بود، به نام خانوادگی خود افزود و با آنکه خود همیشه آن را به کار می‌برد، در شناسنامه‌ی او نبود و نام مستعارش «پژوهنده» بود. پدرش ابوالحسن‌خان اعتصام‌الملک (۱۲۵۰–۱۳۰۹ شمسی) اهل بابُل، تحصیل‌کرده‌ی رشته‌ی حقوق و کارمند وزارت عدلیه و امور خارجه بود و به زبان روسی تسلط و با انگلیسی و فرانسوی آشنایی داشت و به مأموریت‌های خارج از کشور فرستاده شد و نایب سفیر ایران در تفلیس و سن پترزبورگ بود.

او تعلیم و تربیت پسرش پرویز را شخصاً به عهده داشت و دلیل برانگیختگی علاقه‌ب پرویز به ادبیات، پدرش بود. خانواده‌ی پدری خیلی زودتر از شهرستان نور، روستای «ناتل» از توابع شهرستان نور کنونی کوچ کرده بودند.

پرویز ناتل خانلری تحصیلات ابتدائی را در مدرسه سن لویی، مدرسه‌ی آمریکائی تهران و مدرسه‌ی ثروت تهران گذراند. درس‌های دوره‌ی اوّل دبیرستان را به‌طور متفرّقه امتحان داد، و هنگام ورود به دارالفنون برای دوره‌ی دوّمِ متوسّطه، به تشویق استاد بدیع‌الزمان فروزانفر، که آن زمان معلّم دارالفنون بود، رشته‌ی ادبی را انتخاب کرد. سپس وارد دانشسرای عالی شد و در سال ۱۳۱۴ خورشیدی دانش‌نامه‌ی کارشناسی زبان و ادبیّات فارسی را از دانشکده‌ی ادبیّات دانشگاه تهران دریافت کرد. پس از گذراندن دوره‌ی آموزشیِ خدمت نظام وظیفه، از سال ۱۳۱۵ به خدمت وزارت فرهنگ درآمد و مدّتی دبیر دبیرستان‌های رشت بود. سپس، ضمن تدریس در دبیرستان‌ها، دوره‌ی دکترای زبان و ادبیات فارسی را گذراند.

سالِ ۱۳۲۲ خانلری جزو نخستین گروه دریافت‌کنندگان دکترای زبان و ادبیّات فارسی از دانشگاه تهران بود. موضوع پایان‌نامه‌اش «تحوّل غزل در شعر فارسی» بود که به راهنمائی ملک‌الشعرای بهار به انجام رساند و بعدها با عنوان «تحقیق انتقادی در عروض و قافیه و چگونگی تحوّل اوزان غزل فارسی» به چاپ رسید. پس از سربازی دورانِ خدمت در دانشگاه تهران را آغاز کرد. خانلری کرسی «پیشینه‌ی زبان فارسی» را در دانشکده‌ی ادبیاتِ دانشگاهِ تهران ایجاد کرد؛ و تا سالِ ۱۳۵۷ خود متصدّیِ تدریسِ آن بود. از دانشجویان و شاگردانِ موفّقِ او می‌توان به دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی اشاره کرد. در اوایلِ کار در دانشگاه تهران، در سالِ ۱۳۲۵، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران را بنیان گذاشت و خود به مدّتِ پنج سال مدیریّتش را بر عهده داشت.

دکتر خانلری از دورانِ دانشجویی همکاریِ خود را با مطبوعات آغاز کرد و اشعار و نوشته‌هایش در مجلّه‌ی مهر انتشار می‌یافت. در خاطرات خود از جمعی از ادیبانِ نامدارِ آن زمان همچون استاد محمّدتقی بهار و استاد غلامرضا رشید یاسمی و استاد سعید نفیسی یاد می‌کند که در دفترِ مجلّه‌ی مهر، گرد می‌آمدند و مشهور به ادبای سبعه (هفت‌گانه) بودند. در مقابلِ ایشان به چهار جوانِ نوگرا و دانش‌آموخته‌ی اروپا، یعنی مرحوم صادق هدایت و مرحوم مجتبی مینوی و مرحوم بزرگ علوی و مرحوم مسعود فرزاد، اشاره می‌کند که در «کافه‌ی رز نوار» در خیابان لاله‌زار جمع می‌شدند و به گروهِ ربعه (چهارگانه) مشهور شده بودند و دکتر خانلری در حدودِ سالِ ۱۳۱۵ با آنان نیز آشنایی یافت.

دکتر پرویز ناتل خانلری در سال ۱۳۲۰ با بانو زهرا کیا ازدواج کرد که حاصل آن یک دختر و یک پسر بود. پسرش آرمان در جوانی درگذشت.

در خردادِ ۱۳۲۲ نخستین شماره از مجلّه‌ی ادبی سخن را انتشار داد و، با وجودِ وقفه‌ی ناخواسته‌ای که پیش آمد، تا سالِ ۱۳۵۷ انتشار آن را تداوم بخشید.

وی در سالِ ۱۳۲۷ به پاریس رفت و مدّت دو سال در «انستیتو دو فونتیک»، که وابسته به دانشگاه سوربن بود، به مطالعه و پژوهش مشغول شد. او نخستین ایرانی‌ای بود که با رشته‌ی فونتیک (آواشناسی) در این مؤسسه آشنا شد و رساله‌ای نیز در این مورد به زبان فرانسوی نوشت.

پرویز ناتل خانلری در سالِ ۱۳۳۴ معاونِ وزارت کشور (در دوره‌ی وزارتِ اسدالله علم) شد. از همان دوران سناتور انتصابیِ مازندران شد و چند دوره تا سالِ ۱۳۵۷ در آن سِمَت بود. از شهریورِ ۱۳۴۱ تا بهمنِ ۱۳۴۲ وزیرِ فرهنگِ کابینه‌ی اسداللّه عَلَم بود. در مقامِ وزارت فرهنگ، طرحِ ایجادِ سپاه‌دانش را پیشنهاد کرد و به تصویب رساند و اجرایش را آغاز کرد.

از مهم‌ترین خدماتِ خانلری به فرهنگِ ایرانی تأسیسِ بنیاد فرهنگ ایران با جلبِ همکاریِ عدّه‌ای پژوهشگر بود که در سالِ ۱۳۴۴ آغاز به کار کرد. بنیاد فرهنگ ایران در مدّتِ فعالیتِ خود بیش از سیصد کتاب منتشر کرد که غالبِ آن‌ها متون و پژوهش‌های مهمّی در جنبه‌های مختلفِ ادبی و تاریخی و علمی بود. ریاستِ بنیادِ فرهنگ از ابتدای تأسیس تا سالِ ۱۳۵۷ بر عهده‌ی خانلری بود. دکتر خانلری همچنین ریاستِ فرهنگستان ادب و هنر ایران را برعهده داشت. مدّتی نیز مدیریتِ کلِّ سازمان پیکار با بی‌سوادی را بر عهده گرفت.

پس از انقلابِ ۱۳۵۷ خانلری به مدّتِ صد روز زندانی شد و از همه‌ی فعالیت‌های رسمی و دانشگاهی کناره گرفت. در خاطراتش می‌نویسد که با آزادی از زندان، حکومت علاوه بر بستن حساب‌های بانکی او بابت حقوق دوره‌ی سناتوری‌اش مبلغ یک میلیون و سیصد هزار تومان از او مطالبه می‌کند که به دلیل تنگدستی نهایتاً پانصد هزار تومان از او دریافت می‌کنند.

از کارهای ارزشمند خانلری، انتشار مجلّه‌ی سخن از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۵۷ بود که جمعاً ۲۷ دوره منتشر شد. شمارهٔ اوّل مجلّه به صاحب‌امتیازیِ دکتر ذبیح‌الله صفا منتشر شد، امّا با رسیدن خانلری به سی سالگی، صاحب‌امتیازی مجلّه به او منتقل شد. مجلّه‌ب سخن، به‌خصوص در دوره‌های اوّل خود، دریچه‌ای به روی ادبیّات جهان بود و محلّی برای انتشار آثار نویسندگان تازه‌نفس و شاعران نوگرا بود، و نقش بسزائی در جهت‌گیری ادبیّات فارسی در دوره‌ی معاصر داشت.

روشِ استاد خانلری و نوشته‌های او در سخن راهگشای جوانان مستعد شد. بسیاری از نویسندگان و شاعرانِ نامدار چون مرحوم جلال آل احمد، دکتر محمّدعلی اسلامی ندوشن و مرحوم بهرام صادقی اوّلین اثرشان در مجلّه‌ی سخن به چاپ رسید. مجلّه‌ی سخن در دورانِ درازِ انتشارش دو نسل از شاعران، مترجمان، محقّقان، داستان‌نویسان و ناقدان را تربیت کرد.

دستور زبان فارسیِ خانلری اوّلین بار در سال ۱۳۴۳ به عنوان کتاب درسی دبیرستانی به چاپ رسید و سال‌ها در دبیرستان‌ها تدریس می‌شد، و بعداً مورد تجدیدنظر قرار گرفت و در دانشگاه‌ها نیز تدریس شد. نوآوری عمده‌ای که در اوّلین نگاه در دستور زبان فارسی تألیف خانلری به چشم می‌خورَد، این است که برخلاف دستورهای پیشین، که مبنای بحث خود را اجزای جمله و تعریف انواع واژه قرار می‌دادند و سپس به ترکیب جمله می‌رسیدند، در دستور خانلری کوچک‌ترین واحد گفتار که منظور گوینده، یعنی رساندن پیام را برآورده می‌سازد و جمله خوانده می‌شود، مبنای بحث قرار می‌گیرد، و سپس این واحد گفتار به دو قسمت اصلی تقسیم می‌شود که هر یک شامل اجزای کوچکتری است، و پس از آن به شناخت یک‌یک اجزای هر قسمت می‌رسد.

دستور زبان خانلری برپایه‌ی زبان‌شناسی و با توجّه به روح زبان فارسی تدوین شد؛ و می‌توان گفت اوّلین دستور زبان فارسی بر بنیاد زبان‌شناسی در ایران است. در این دستور، بسیاری از اصطلاحات زبان‌شناسی که اکنون در زبان‌شناسی و دستور زبان رایجست، مانند نهاد، گزاره، عملکرد، پایه، پیرو، وابسته و نظایر آن از برساخته‌های اوست.

اثر مهمّ و ماندگار دیگر خانلری تاریخ زبان فارسی است که یگانه کتابِ مرجع در این زمینه به حساب می‌آید. بنای کتاب دستور زبان فارسی بر ۵ جلد ریخته شده بود که زبان ایرانیان را از زمان کهن تا دوره‌ی معاصر در برمی‌گرفت. جلد اوّل شامل اصطلاحاتی بود درباره‌ی زبان ایرانی باستان و پارسی میانه تا ورود اسلام. جلد دوم مشتمل بر زبان‌ها و گویش‌هایی بود که پس از اسلام در قلمرو ایران‌زمین شکل گرفته و تکامل پیدا کرده‌است. این دوره به قرن هفتم هجری ختم می‌شود. جلد سوم ویژگی‌های نحوی و لغوی و آواشناسی دوره‌ی دوم زبان فارسی دری، یعنی بعد از استیلای مغول را شامل می‌شود. این دوره به قرن سیزدهم خاتمه می‌یابد و از دوره‌های اثرگذار در زبان فارسی معاصر است. جلد چهارم درباره‌ی زبان فارسی معاصر و تحوّل و دگرگونی آن است و جلد پنجم درباره‌ی زبان فارسی در کشورهای همسایه مانند تاجیکستان، افغانستان و شبه‌قاره است. خانلری در دوره‌ی حیات خود موفّق شد تنها جلد اوّل و دوم آن را در چندین مُجَلَّد به تألیف درآورَد که از آثار پرارزش و ماندگار این حوزه است. همچنین او طرح جامعی بر همین اساس ابزار زبان فارسی برای تألیف فرهنگ لغت پایه‌گذاری کرده بود که تنها موفّق شد بخشی از دوره‌ی اوّل را آماده کند و به چاپ برساند.

دکتر ناتل خانلری در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران

از دیگر کارهای عمده‌ی خانلری، طرح‌ریزی تألیف و انتشار فرهنگ تاریخی زبان فارسی بود. در این نوع فرهنگ، برخلافِ روشِ رایجِ فرهنگ‌نگاری فارسی که مآخذِ اصلیِ موردِ استفاده در آن فرهنگ‌های موجود است، مؤلّفان نخست همه‌ی متن‌های موجود در زبان را به ترتیبِ تاریخی از پیِ هم قرار می‌دهند و واژه‌ها و معنی‌های گوناگون آن‌ها را، نه از روی فرهنگ‌های دیگر، بلکه از متن‌ها می‌گیرند. بدین ترتیب معلوم می‌شود که هر واژه از چه تاریخی واردِ زبان (مکتوب) شده و هریک از معنی‌های گوناگونِ آن از چه روزگاری برجا مانده‌ است. چنین لغت‌نامه‌ای در هر زبان شناسنامه‌ی تاریخیِ یک‌یکِ واژه‌های آن زبان است و فایده‌های در دست‌‌داشتن چنین سندی برای زبان‌شناسان و ادیبان و محقّقان و شاعران چندان فراوان و گوناگون است که در آغاز کار نمی‌توان تمام آن‌ها را پیش‌بینی کرد.

خانلری طرح تهیّه‌ی فرهنگ تاریخی زبان فارسی را تهیّه کرد و آن را در بنیاد فرهنگ ایران به موقع اجرا گذاشت. همکاران این طرح بزرگ را، که تعدادشان انگشت‌شمار بود، با تحقیق و تجسّس بازشناخت و گروهی جوانان علاقه‌مند را به این کار برگماشت. نخستین جلد فرهنگ تاریخی زبان فارسی در سال ۱۳۵۷ انتشار یافت. جلد دوم آن نیز به زیر چاپ رفته بود که با کناره‌گیری خانلری معلّق ماند و به سرنوشت نامعلومی دچار شد.

پرویز ناتل خانلری در مقدّمه‌ی کتاب غزل‌های حافظ در سال ۱۳۳۷ اظهار امیدواری کرده بود که با استفاده از نسخه‌های کهن، دیوان کامل حافظ تهیّه و منتشر گردد. این فکر پس از ۲۲ سال تحقّق یافت و در سال ۱۳۵۹ دیوان خواجه شمس‌ّالدین محمّد حافظ توسّط بنیاد فرهنگ ایران انتشار یافت. خانلری در تنظیم دیوان حافظ متن ۴۸۶ غزل حافظ را پس از بررسی و مقایسهٔ ضبط ۱۴ نسخه‌ی اساس خود به ترتیب حروف تهجّیِ قافیه‌های غزل‌ها در صفحات سمت راست کتاب قرار داده‌است. در صفحات مقابل، برای هر غزل نخست نشانه‌های معرّف نسخه‌هایی که آن غزل را درج کرده‌اند در بالای صفحه و به دنبال آن ترتیب ابیات آن غزل در نسخه‌های مأخذ و سپس اختلاف نسخه‌ها در ضبط کلمات و عبارات در مورد هر بیت نقل گردیده‌است.

دیوان حافظ چاپ خانلری، با وجود چندین ویرایش دیگر از غزل‌های حافظ، که طیّ سی سال پس از آن انتشار یافته‌است، اعتبار خود را حفظ کرده و مورد استفاده‌ی محقّقان است.

استاد خانلری خود با آنکه در جوانی در شاعری گرایش‌هایی مشابه نیما یوشیج داشت، ولی با مطالعه‌ی بیشتر به این نتیجه رسید که عروض فارسی ظرفیّت‌های گسترده‌ای دارد و آنچه نیازمند تغییر و تحوّل است، زبان شعر است که باید امروزی شود. مجموعه‌ی اشعار او با نام «ماه در مرداب» در سال ۱۳۴۳ انتشار یافت و بارها تجدید چاپ شد.

پرآوازه‌ترین شعر او مثنوی بلند «عقاب» او است که به صادق هدایت تقدیم شده و این گونه آغاز می‌شود:

دانشنامه‌ی ایرانیکا «عقاب» را سرشناس‌ترین شعرِ فارسیِ قرنِ بیستمِ میلادی دانسته‌است.

خانلری دستی هم در نمایشنامه‌نویسی آزمود؛ از جمله تک‌پرده‌ایِ سفر هشتم سندباد را تحتِ تأثیرِ حکایاتِ سندباد بحریِ هزار و یک شب در دی‌ماهِ ۱۳۳۱ در مجلّه‌ی سخن با امضای مستعار «ا.ب.» چاپ کرد که الهام‌بخشِ یکی از مهم‌ترین نمایشنامه‌های فارسی به نامِ هشتمین سفر سندباد (۱۳۴۳) به قلمِ بهرام بیضایی شد.

آثار :

دختر سروان، پوشکین (ترجمه)، ۱۳۱۰
روان‌شناسی و تطبیق آن با اصول پرورش، ۱۳۱۶
چند نامه به شاعر جوان (ترجمه)، ۱۳۲۰
تحقیق انتقادی در عروض و قافیه و چگونگی تحول اوزان غزل فارسی (تألیف)، ۱۳۲۷
مخارج‌الحروف، ابن سینا (ترجمه)، ۱۳۳۳
تریستان و ایزولد (ترجمه)، ۱۳۳۴
وزن شعر فارسی، ۱۳۳۷
غزل‌های حافظ، ۱۳۳۷
سمک عیار (تصحیح)، در ۵ جلد ۱۳۳۸–۱۳۵۳
چند نکته در تصحیح دیوان حافظ، ۱۳۳۸
شاهکارهای هنر ایران، آرتور اپهام پوپ (ترجمه)، ۱۳۳۸
زبان‌شناسی و زبان فارسی (تألیف)، ۱۳۴۳
زبان‌شناسی و زبان فارسی (مجموعه مقالات)، ۱۳۴۳
ماه در مرداب (مجموعه شعر)، ۱۳۴۳
شعر و هنر (مجموعه مقالات)، ۱۳۴۵
فرهنگ و اجتماع (مجموعه مقالات)، ۱۳۴۵
تاریخ زبان فارسی (تألیف)، در ۳ جلد ۱۳۴۸
دستور زبان فارسی (تألیف)، ۱۳۵۱
فرهنگ تاریخی زبان فارسی (تألیف مقدمه)، ۱۳۵۷
دیوان حافظ (تصحیح خانلری)، ۱۳۵۹
داستان‌های بیدپای (تصحیح) با همکاری محمد روشن، ۱۳۶۱
شهر سمک (یادداشت‌های مربوط به سمک عیار)، ۱۳۶۲
هفتاد سخن (مجموعه مقالات در چهار جلد)، ۱۳۷۰

در ۲۸ آبانِ ۱۳۹۹ خیابان پروانه در محدوده خیابان شهید کلاهدوزِ تهران به نامِ پرویز ناتل خانلری تغییر نام یافت.

دکتر پرویز ناتل خانلری، سرانجام در شهریورماه 1369، پس از یک دوره طولانی بیماری، در 76 سالگی در تهران درگذشت و پیکرش در بهشت زهرای تهران، قطعه‌ی ۷۳، ردیف ۳۰، شمارهٔ ۶۶ به خاک سپرده شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(زار و پریشان)

بگشای در، بگشای در، گریان و نالان آمدم
زآن سرکشی‌ها درگذر، اینک پشیمان آمدم

بگشای در ورنه چنان کوبم جبین بر آستان
کآگه شود یکسر جهان کآزرده از جان آمدم

من مَرد دعوی نیستم دانی تو خود تا کیستم
گر بی تو یکدم زیستم با رنج حرمان آمدم

چون زآرزویت سوختم کین‌ات به دل اندوختم
بس شعله ها افروختم جان‌سوخته زآن آمدم

بگشای در، با تو مرا دیگر نماند ماجرا
چون یک نفس در این سرا پیش تو مهمان آمدم

بگذار بر دوش‌ات کشم چون گل در آغوش‌ات کشم
سرمست و مدهوش‌ات کشم مست و غزلخوان آمدم

آوخ که جان افسرده شد شوقم چو گل پژمرده شد
بگشای در ، دل مرده شد زار و پریشان آمدم.

"دکتر پرویز ناتل خانلری"

هر چه با خود داشتم از من گریزان میرود

(بامدادان خوشدلی)

هر چه با خود داشتم از من گریزان می‌رود
راحت دل می‌رود، دل می‌رود، جان می‌رود

بامدادان خوشدلی یارم سفر بربست و رفت
اینک امید از پی‌اش زار و پریشان می‌رود

بام و روزن نیز گویی پر گرفت از شوق آه
كوی و برزن می‌خزد بر خاک و بی‌جان می‌رود

باد را اینک ، سرود از دور می آید به گوش
زار می‌خواند به ره كاین می‌رود، آن می‌رود

می‌روم كز همدمی یابم نشان وز ماتمم
سایه پیشاپیش من افتان و خیزان می‌رود

هرچه گرد خویش می‌بینم وفاداری نماند
ای شب غم پایدار اكنون كه جانان می‌رود.

"دکتر پرویز ناتل خانلری"

مَه، تشنه ی اختران پاک است

(تشنه‌ی سرود)

مَه، تشنه ی اختران پاک است
شب، تشنه ی روز تابناک است

وآن قطره ی نو چکیده از ابر
لب تشنه در آرزوی خاک است

من ، اینک تشنه ی سرودم
می‌سوزد ازین عطش وجودم

چنگم ، یک دم فرو نهاده
از نغمه پر است تار و پودم

آن نغمه که دلنشین و زیباست
موزون و متین چو موج دریاست

"دکتر پرویز ناتل خانلری"

آب ، آرام و آسمان ، آرام

(بی تاب آرام)

‌آب ، آرام و آسمان ، آرام
دل ز غم فارغ و روان پدرام
سایه ی بید بن فتاده در آب
زاف ساقی در آبگینه ی جام
ای خوشا عاشقی بدین هنگام

‌سایه ی بید بن فتاده در آب
بر سر موج سیمگون مهتاب
مرغ شبخوان ز دور در آواز
ماه چون دلبری فکنده حجاب
تن سیمین بشوید اندر آب

‌مرغ شبخوان ز دور در آواز
در دل از بانگش اندهی دلساز
خاطر از یاد یار ، مالامال
دل پر از آرزوی دور و دراز
مرغ اندیشه مانده از پرواز

‌خاطر از یاد یار ، مالامال
 مست بیم فراق و شوق وصال
آسمان چون پرند مینا رنگ
مه بر آن با هزار غنج و دلال
‌کرده تنهایی‌اش اسیر ملال

‌آسمان چون پرند مینارنگ
آب چون آبگینه ای بی‌رنگ
کرجی‌بان مکن شتاب به راه
نکند دل به بازگشت آهنگ
اندکی نرمتر درنگ ، درنگ

‌کرجی‌بان مکن شتاب به راه
سیمت ار باید آنچه خواهی خواه
دل بی‌تاب تلزه رفته به خواب
مکن آرام او به خیره تباه
در دل آبدان ملرزان ماه

‌دل بی‌تاب تازه رفته به خواب
گرد کافور بیخته مهتاب
آب آرام و آسمان آرام
ماه خوش خفته در بن مرداب
روی دلدار بیند اندر خواب

‌آب آرام و آسمان آرام
دل ز غم فارغ و روان پدرام
سایه ی بید بن فتاده در آب
زاف ساقی در آبگینه ی جام
ای خوشا عاشقی بدین هنگام

‌دکتر پرویر ناتل خانلری

شب به یغما رسید و دست گشود

(یغمای شب)

‌شب به یغما رسید و دست گشود
در تهِ دره هر چه بود ربود
رود دیری‌ست تا اسیرِ وی است
بشنو این های‌های زاری رود

‌گنج باغ از سپید و سرخ و بنفش
همه در چنگ شب به یغما رفت
شاخِ گردو ز بیم پای نهاد
بر سرِ شاخ سیب و بالا رفت

‌شب چو دودِ سیه تنوره کشید
رو نهاد از نشیب سوی فراز
دست و پای درخت‌ها گم شد
بر نیامد ز هیچ یک آواز

‌بانگ برداشت مرغ حق: شب! شب!
برگ بر شاخ بید لرزان شد
راهِ فرسوده بر زمین بخزید
لای انبوهِ پونه پنهان شد

‌شب دمی گرم بر کشید و بخفت
اینک آسوده از هجوم و ستیز
یک سپیدار و چند بید کهن
بر سر تپه‌اند پا به گریز

‌دکتر پرویز ناتل خانلری

فرامه- مرداد ۱۳۲۳

این نغمه سرا کیست بگو تا نسراید

(این نغمه سرا کیست...؟)

‌این نغمه سرا کیست بگو تا نسراید
بر این دل غمدیده دگر غم نفزاید

‌صد حسرت و درد است در آواز وی امشب
نیشم بزند بر دل و جانم بگزاید

‌این نغمهٔ من بود ز من گم شده دیری‌ست
چشمم به رهش دوخته باشد که در آید

‌نالنده و رنجور شتابد ز ره اینک
در تیرگی شب سوی من ره بگشاید

‌کی بود و کجا بود من و سرخوشی و شب
حالی که دریغا نفسی بیش نپاید

‌ایشان بربودند مگر این گهر از من
نی نی که گمانِ بد ، بر دوست نشاید‌

این نغمه ی من بود که هرگز نسرودم
این صید رمیده ، به قفس باز نیاید

‌دکتر پرویز ناتل خانلری

ناز کن ای که مرا هست به ناز تو نیاز

(شیوه ی ناز)

ناز کن ای که مرا هست به ناز تو نیاز
لیک زآن‌سان نه که دلخون کنی‌ام از سر ناز

ناز زیبنده ی خوبان جهان است ولیک
نه بدان مایه که آزرده شوند اهل نیاز

این روا داری ، جانا ، تو به نازی خرسند
من همه شب ز غم هجر تو در سوز و گداز

در همه چیز بد و نیک توان برد به کار
ناز کن لیک بدان‌گونه که باشد دل‌ساز

من نگویم که چه کن خود تو نکوتر دانی
فی المثل قهر کن و زلف به رخسار انداز

نقل پیش آر و چو خواهم ز کفت بر گیرم
به دهان افکن و انگشت برآور به فراز

باده چون خواهم آن دو لب میگون پیش
نقل از جویم کن سوی من انگشت دراز

بوسه چون خواهم پیش آی و چو لب پیش آرم
عشوه‌ای ساز و ز من روی به یک سو کن باز

خواهمت چون به بر آورد ز چنگم  بگریز
چو به دنبال تو پویم به سوی باغ گراز

چون به باغ اندر گشتی منشین و بخرام
هم بدان‌سان که دل از شوق شود در پرواز

گو مپندار که از باد دو تا شد قد سرو
قامتم دید و خجل گشت و مرا برد نماز

چون دوان از پی تو آیم بگریز ز من
همچو کبکی که گریزان شود از پنجه ی باز

چون زره مانده شدی ناگه فریاد برآر
که میا سوی من ای یار و به من دست میاز

نشکیبم من و در دامن تو آویزم
که به یک بوسه مرا باید امروز جواز

بر فراز چمن آنگه من و تو جای کنیم
تا من از تیره شب هجر تو را گویم راز

من به جام اندر بهر تو گسارم می لعل
تو ز لعل لب هم نقل دهی هم بگماز

زآن سپس دست بیازیم به یک بار از شوق
من سوی دفتر شعر و تو سوی پرده ی ساز

چامه ی فرخی‌ات خوانم و شعر حافظ
از خراسان شکرت آرم و شهد از شیراز

گه تو در پرده ی ماهور شوی گاه سه گاه
گه همایون بنوازی و زمانی شهناز

غزل حافظ خوانی به نوای بم و زیر
تا که طبع من، از شوق شود نکته طراز

شعر ها گویم ار زنده چو درّ و چو گهر
نکته ها سازم زیبا چو نکویان طراز

نازنینا دل من جز به رخت شادان نیست
کز همه خلق جهان جز تو ندارد دمساز

بخت اگر روی ز من تابد جانا تو متاب
ور فلک با من غمدیده نسازد تو بساز

"دکتر پرویز ناتل خانلری"

گشت غمناک دل و جان عقاب

(عقاب)

گشت غمناک دل و جان عقاب
چو از او دور شد ایام شباب

دید کش دور به انجام رسید
آفتابش به لب بام رسید

باید از هستی دل بر گیرد
ره سوی کشور دیگر گیرد

خواست تا چاره ی ناچار کند
دارویی جوید و در کار کند

صبحگاهی ز پی چاره ی کار
گشت بر باد سبک سیر سوار

گله کآهنگ چرا داشت به دشت
ناگه از وحشت، پر ولوله گشت

وآن شبان، بیم زده ، دل نگران
شد پی بره ی نوزاد ، دوان

کبک، در دامن خاری آویخت
مار پیچید و به سوراخ گریخت

آهو اِستاد و نگه کرد و رمید
دشت را خط غباری بکشید

لیک صیاد ، سر دیگر داشت
صید را فارغ و آزاد گذاشت

چارهٔ مرگ، نه کاریست حقیر
زنده را دل نشود از آن سیر

صید هر روزه به چنگ آمد زود
مگر آن روز که صیاد نبود

آشیان داشت بر آن دامن دشت
زاغکی زشت و بد اندام و پلشت

سنگ‌ها از کف طفلان خورده
جان ز صد گونه بلا در برده

سال‌ها زیسته افزون ز شمار
شکم آکنده ز گند و مردار

بر سر شاخ ورا دید عقاب
ز آسمان سوی زمین شد به شتاب

گفت: کای دیده ز ما بس بیداد
با تو امروز ، مرا کار افتاد

مشکلی دارم اگر بگشایی
بکنم آن چه تو می فرمایی

گفت: ما بنده ی در گاه توییم
تا که هستیم هواخواه تو ییم

بنده آماده بوَد ، فرمان چیست ؟
جان به راه تو سپارم جان چیست ؟

دل، چو در خدمت تو شاد کنم
ننگم آید که ز جان ، یاد کنم

این همه گفت ولی با دل خویش
گفت و گویی دگر آورد به پیش

کاین ستمکار قوی پنجه، کنون
از نیاز است چنین زار و زبون

لیک ناگه چو غضبناک شود
زو حساب من و جان پاک شود

دوستی را چو نباشد بنیاد
حزم را باید از دست نداد

در دل خویش چو این رای گزید
پر زد و دورترک جای گزید

زار و افسرده چنین گفت عقاب
که :‹‹ مرا عمر ، حبابی‌ست بر آب

راست است این که مرا تیز پر است
لیک پرواز زمان تیز تر است

من گذشتم به شتاب از در و دشت
به شتاب ، ایام از من بگذشت

گرچه از عمر ، ‌دل سیری نیست
مرگ می آید و تدبیری نیست

من و این شهپر و این شوکت و جاه
عمرم از چیست بدین حد کوتاه؟

تو بدین قامت و بال ناساز
به چه فن یافته ای عمر دراز ؟

پدرم نیز به تو دست نیافت
تا به منزلگه جاوید شتافت

لیک هنگام دم باز پسین
چون تو بر شاخ شدی جایگزین

از سر حسرت با من فرمود :
کاین همان زاغ پلید است که بود

عمر من نیز به یغما رفته است
یک گل از صد گل تو نشکفته است

چیست سرمایه ی این عمر دراز ؟
رازی این‌جاست، تو بگشا این راز››

زاغ گفت : ‹‹ ار تو در این تدبیری
عهد کن تا سخنم بپذیری

عمرتان گر که پذیرد کم و کاست
دگری را چه گنه؟ کاین ز شماست

ز آسمان هیچ نیایید فرود
آخر از این همه پرواز چه سود؟

پدر من که پس از سیصد و اند
کان اندرز بُد و دانش و پند

بارها گفت که بر چرخ اثیر
بادها راست فراوان تاثیر

بادها کز زبر خاک وزند
تن و جان را نرسانند گزند

هر چه از خاک ، شوی بالاتر
باد را بیش گزندست و ضرر

تا بدانجا که بر اوج افلاک
آیت مرگ بوَد ، پیک هلاک

ما از آن سال بسی یافته ایم
کز بلندی ، ‌رخ برتافته ایم

زاغ را میل کند دل به نشیب
عمر بسیارش ار گشته نصیب

دیگر این خاصیت مردار است
عمر مردار خوران بسیار است

گند و مردار بهین درمان ست
چاره ی رنج تو زآن آسان ست

خیز و زین بیش ، ‌ره چرخ مپوی
طعمه ی خویش بر افلاک مجوی

ناودان ، جایگهی سخت نکوست
به از آن کنج حیاط و لب جوست

من که صد نکته ی نیکو دانم
راه هر برزن و هر کو دانم

خانه ، اندر پس باغی دارم
واندر آن گوشه سراغی دارم

خوان گسترده ی الوانی هست
خوردنی های فراوانی هست ››

آنچه زآن زاغ چنین داد سراغ
گندزاری بوَد اندر پس باغ

بوی بد، رفته ازآن، تا ره دور
معدن پشه ، مقام زنبور

نفرتش گشته بلای دل و جان
سوزش و کوری دو دیده از آن

آن دو همراه رسیدند از راه
زاغ بر سفره ی خود کرد نگاه

گفت: ‹‹ خوانی که چنین الوان است
لایق محضر این مهمان است

می کنم شکر که درویش نی ام
خجل از ماحضر خویش نی ام ››

گفت و بشنود و بخورد از آن گند
تا بیاموزد از او مهمان ، پند

عمر در اوج فلک برده به سر
دم زده در نفس باد سحر

ابر را دیده به زیر پر خویش
حیوان را همه فرمانبر خویش

بارها آمده شادان ز سفر
به رهش بسته فلک طاق ظفر

سینه ی کبک و تذرو و تیهو
تازه و گرم شده طعمه ی او

اینک افتاده بر این لاشه و گند
باید از زاغ ، بیاموزد پند

بوی گندش دل و جان تافته بود
حال بیماری دق یافته بود

دلش از نفرت و بیزاری ، ریش
گیج شد، بست دمی دیدهٔ خویش

یادش آمد که بر آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی و مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود به هر سو نگریست
دید گردش اثری زین ها نیست

آنچه بود از همه سو خواری بود
وحشت و نفرت و بیزاری بود

بال بر هم زد و بر جست ازجا
گفت : کای یار ببخشای ، مرا

سال‌ها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار تو و عمر دراز

من نی ام درخور این مهمانی
گند و مردار ، تو را ارزانی

گر در اوج فلکم ، باید مرد
عمر در گند به سر نتوان برد ››

شهپر شاه هوا ، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک ، همسر شد

لحظه‎ یی چند بر این لوح کبود
نقطه ‎یی بود و سپس هیچ نبود

"دکتر پرویز ناتل خانلری"