من آن ستاره ی نامرئی‌ام که دیده نشد

(رفیق من!)

من آن ستاره ی نامرئی‌ام که دیده نشد
صدای گریه ی تنهایی اش شنیده نشد

من آن شهاب شرار آشنای شعله ورم
که جز برای زمین خوردن آفریده نشد

من آن فروغ فریبای آسمان گردم
که با تمام درخشندگی سپیده نشد

من آن نجابت درگیر، در شبستانم
که تار وسوسه بر قامتش تنیده نشد

نجابتی که در آن لحظه‌های دست و ترنج
حریر عصمت پیراهنش دریده نشد

من از تبار همان شاعرم که سروِِ قدش
به استجابت دریوزگی خمیده نشد

همان کبوتر بی اعتنا به مصلحتم
که با دسیسه‌ی صیاد هم خریده نشد

رفیق من! همه تقدیم مهربانی تو
اگرچه حجم غزل‌های من قصیده نشد

"محمد سلمانی"

در نگاهت! رنگ آرامش نمایان می‌شود

(رنگ آرامش)

در نگاهت! رنگ آرامش نمایان می‌شود
آه می‌ترسم که دارد باز طوفان می‌شود

آرزوهایم همین کاخی که برپا کرده‌ام
زیر آن طوفان سنگین سخت ویران می‌شود

خوب می‌دانم که یک شب در طلسم دست تو
دامن پرهیز من تسلیم شیطان می‌شود

آنچه از سیمای من پیداست غیر از درد نیست
گرچه گاهی پشت یک لبخند، پنهان می‌شود

عاقبت یک روز می‌بینی که در میدان شهر
یک نفر با خاطراتش ، تیر باران می‌شود .

"محمد سلمانی"

بیوگرافی و اشعار آقای محمد سلمانی

https://uploadkon.ir/uploads/3b2c10_24‪محمد-سلمانی.jpeg

(بیوگرافی)

آقای محمد سلمانی در سال 1334 در اردبيل ديده به جهان گشود. دوران تحصيلات ابتدایی او در دامنه های سبلان سپری شد. سلمانی پس از پشت سر گذاشتن تحصيلات ابتدایی، به تهران مهاجرت کرد.

وی در كنار تكميل تحصيلات خود تا پايان دوره متوسطه، با محافل شعر و ادب پايتخت در ارتباط بود و از اواسط دهه‌ی پنجاه غزل را بصورت جدی آغاز کرده و از جمله معدود شاعران امروز است كه با وقوف و آگاهی از چم و خم و ویژگی‌های خاص غزل این سالها در هوای تغزل تنفس می‌كند.

آثار :

غزل زمان ، تب نیلوفری ، در به در در پی نیافتنت و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(پای عشق در کار است)

اگرچه بین من و تو هنوز دیوار است
ولی برای رسیدن بهانه بسیار است

بر آن سریم کزین قصه دست برداریم
مگر عزیز من! این عشق دست بردار است؟

کسی به جز خودم ای خوب من! چه می‌داند
که از تو ، از تو بریدن چقدر دشوار است

مخواه مصلحت اندیش و منطقی باشم
نمی‌شود بخدا ، پای عشق در کار است

تو از سلاله ی سوداگران کشمیری
که شال ناز تو را شاعری خریدار است

در آستانه ی رفتن، در امتداد غروب
دعای من به تو تنها، خدانگهدار است

کسی پس از تو خودش را به دار خواهد زد
که در گزینش این انتخاب، ناچار است

همان غروب غریبانه گریه خواهی کرد
برای خاطره هایی که زیر آوار است.

"محمد سلمانی"

عشق، پرواز بلندی‌ست، مرا پر بدهید

(پرواز بلند)

عشق، پرواز بلندی‌ست، مرا پر بدهید
به من اندیشه ی از مرز، فراتر بدهید

من به دنبال دل گمشده‌ای می‌گردم
یک پریدن به من از بال کبوتر بدهید

تا درختان جوان، راه مرا سد نکنند...
برگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهید

یادتان باشد اگر کار به تقسیم کشید
باغ جولان مرا بی در و پیکر بدهید

آتش از سینه ی آن سرو جوان بردارید
شعله اش را به درختان تناور بدهید

تا که یک نسل به یک اصل خیانت نکند
به گلو فرصت فریاد ابوذر بدهید

عشق اگر خواست نصیحت به شما، گوش کنید
تن، برازنده ی او نیست به او سر بدهید

دفتر شعر جنون بار مرا پاره کنید
یا به یک شاعر دیوانه ی دیگر بدهید

"محمد سلمانی"

بي‌حرمتي به ساحت خوبان قشنگ نيست

(پاسخ آیینه)

بی‌حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نيست
باور كنيد پاسخ آيينه سنگ نيست

سوگند می‌خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزای پريدن تفنگ نيست

با برگ گل نوشته به ديوار باغ ما :
وقتی بيا كه حوصلهٔ غنچه تنگ نيست

در كارگاه رنگرزانِ ديار ما
رنگی برای پوشش آثار ننگ نيست

از بردگی مقام بلالی گرفته‌اند
در مكتبی كه عزّت انسان به رنگ نيست

دارد بهار می‌گذرد با شتاب عمر
فكری كنيد فرصت پلکی درنگ نيست

وقتی كه عاشقانه بنوشی پياله را
فرقی ميان طعم شراب و شرنگ نيست

تنها یکی به قلّه ی تاريخ می‌رسد
هر مرد پا شكسته كه تيمور لنگ نيست

"محمد سلمانی"