من آن ستاره ی نامرئیام که دیده نشد
(رفیق من!)
من آن ستاره ی نامرئیام که دیده نشد
صدای گریه ی تنهایی اش شنیده نشد
من آن شهاب شرار آشنای شعله ورم
که جز برای زمین خوردن آفریده نشد
من آن فروغ فریبای آسمان گردم
که با تمام درخشندگی سپیده نشد
من آن نجابت درگیر، در شبستانم
که تار وسوسه بر قامتش تنیده نشد
نجابتی که در آن لحظههای دست و ترنج
حریر عصمت پیراهنش دریده نشد
من از تبار همان شاعرم که سروِِ قدش
به استجابت دریوزگی خمیده نشد
همان کبوتر بی اعتنا به مصلحتم
که با دسیسهی صیاد هم خریده نشد
رفیق من! همه تقدیم مهربانی تو
اگرچه حجم غزلهای من قصیده نشد
"محمد سلمانی"