خود را رها کن از زمین و ، آسمان باش

(آسمان باش)

خود را رها کن از زمین و ، آسمان باش
پرواز کن تا بیکران و بیکران باش

خاکی اگر بودی علی را زندگی کن
خرما به دوشِ کوچه های ناگهان باش

یا از تولیٰ دم بزن با ذوالفقارت
یا در گلوی دشمن دین، استخوان باش

وقتی عطش، آتش به خوردِ شهر داده
با اشک، آبی روی این آتشفشان باش

سیراب کن با چشم ها صحرای دل را
ابری شو و خالی تر از رنگین کمان باش

تا کی پر از طوفان شن باشد جهانت
افسار نفست را بگیر و ساربان باش

چندان به آینده، امیدی نیست اما
گاهی دلیل حال خوب دیگران باش

هم آفتابی کن شبِ جاماندگان را
هم ظهرِ خواب آلودگان را سایبان باش

کوفی نباش و کر نشو با سیم و زرها
نفروش ارزان اعتقادت را... گران باش!

دنیای ما دارد به اندازه... ستاره
قدری فراتر رو از اینها... کهکشان باش

خواهی که بر تاج جهان، بنشاندت شاه
چون دُر در آغوش صدف ها بی نشان باش

آب حیات آیا به جز اشک حسین است!؟
با گریه بر شش ماهه ی او جاودان باش

از چشمه های اکبرش با هر وضویت
لبریز نامش باش و همگام اذان باش

سجاده ات را پهن کن رو به تجلی
قدری در آغوش خدای مهربان باش

آیات رحمان و رحیمش را بخوان باز
صدق و صفا و دوستی را ترجمان باش

تیر دعا را در رکوع چلّه ات کن
دست تواضع را بگیر و چون کمان باش

تا مرغ آمین روی دستانت ببالد
وا کن قنوتی گرم را و آشیان باش

دل را به دریایش بزن از خود گذر کن
با ربنای اشک ها رودی روان باش

زهرا دعا کرده برای ما و گفته
آنچه علی، آنچه محمد گفته... آن باش

کعبه، دهان واکرد رازی را بگوید
جایی که حق شد جلوه گر، آنجا دهان باش

در موج های بی خبر از صبح روشن
فانوسِ اقیانوسِ تاریکِ زمان باش

پیدا کن آغوش امامت را مسلمان!
در شهرِ گم، گلدسته های جمکران باش

"محمد عابدی"

حالم سفر می‌خواست و رفتم که از چالوس

(شمال)

حالم سفر می‌خواست و رفتم که از چالوس
هم یک شمالی رفته باشم هم اگر شد طوس

از قم همین که رد شدم انگار قلبم گفت
برگرد و امشب را حرم باش و... در اقیانوس

حیف است زائر باشی و از جمکران، غافل
وقتی که بالا رفته از گنبد ، پرِ طاووس

بعد از زیارت، حال من یک چیزِ دیگر بود
اما کماکان راندم و پایم نشد مأیوس

موسیقیِ تندی مرا دیوانه‌تر می‌کرد
در جاده گاهی می‌کشیدم لایی و معکوس

از دور دیدم در میان دود، شهری را
بی اختیار انداختم در «جاده‌ی مخصوص»

هم روضه می خواندم هم آواز، این میان اما
غافل شدم از دوربین و گشت نامحسوس

در حال خود بودم که دیدم زندگی سبز است
جنگل به استقبالم آمد با سپاهی لوس

یک فاتحه خواندم برای میرْزا کوچک
لعنت فرستادم به عثمانی و هرچی روس

بین درختان در لباس میش ، گرگی بود
در آن هوای گرگ و میشِ مملو از جاسوس

خورشید را پایین کشیدند از صلیبی سرخ
باران رشت، اشک یهودا بود بر ناقوس

این خاک ، همواره دلش با انبیا بوده
بسته‌ست پیمان با خدا از عهد دقیانوس

تونل به تونل ، روشنی آمد به دنیایم
روی لبم گل کرد تا «یا نورُ یا قدوس»

دریا به دریا موج ها را زندگی کردم
شد ماسه‌ی ساحل برایم برگِ پاپیروس

بیتی نوشتم با سرانگشتم: «به نام عشق»
ایران، جهان است و جهان با جان ما مأنوس

در ساحلی آرام غرق آسمان بودم
دیدم که دعوا شد، چه دعوایی، سرِ ناموس!

یک سمت، نامردان و یک سو مردِ کشتی گیر
تا که یکیشان گفت، هی... مرتیکه‌ی ...

با هر چه می‌شد می زدند آن شوهر و زن را
آن شب نخوابیدم! سرم پُر بود از کابوس

یاد سیاوش در دلم شد زنده با آن مرد
مردی که عاشق بود و در چنگال کیکاووس

دیدم زنی را که پَرش را شعله‌ها خوردند
این بار اما پا نشد از جای خود ققنوس

شد آتشی در من بپا از روضه‌ی مادر
دیدم «گلستان» را شده خاکستری ملموس

اصلاً نمی‌دانم چرا یادِ در افتادم
وقتی گذشتم از کنار گنبدِ کاووس

تاریک شد دنیا پس از زهرا و در کوچه
مهتاب، دنبال علی می‌گشت با فانوس

بوی حرم از دور، دستم را گرفت و برد
رفتم سر ساعت برای رخصت و پابوس

مشهد که خواندم این غزل را... با خودم گفتم
از روضه‌اش گفتم، نگفتم از خودش، افسوس!

"محمد عابدی"

ذوق را در شاخ و برگ لانه پنهان کرده است

"تقدیم به غریب‌ترین شخصیت شعر آیینی"

(پنهان)

ذوق را در شاخ و برگ لانه پنهان کرده است
شوق را در باور پروانه پنهان کرده است

دوست دارم آن خدایی را که با عشق تمام
مهربانی را چنین در شانه پنهان کرده است

فکر کن او با چه ذهنی، ذره ذره... خرد خرد
جنگلی را در دل یک دانه پنهان کرده است

شاعر نقاش یعنی او ، همان استاد که :
ماه را در قلب حوض خانه پنهان کرده است

باید عاشق بود تا فهمید این خاکی ترین...
آسمان را در دل پیمانه پنهان کرده است

خویش را در شعر حافظ زیر چندین لایه فهم
در دل ایهام ها رندانه پنهان کرده است

در جدال عقل و عشق، از خویشتن غافل مشو
هر دو را او در سر دیوانه پنهان کرده است

رنج باید آدمی را... تا رسیدن، چون که او
گنج را در سینه ی ویرانه پنهان کرده است

ای دریغ از کدخدایانِ به ظاهر دین پرست
سود این نامردمان، در نانِ پنهان کرده است

وای بر آن قوم و خویشی که به جای آشنا
نور را در سایه‌ی بیگانه پیدا کرده است .

"محمد عابدی"

یاکریمانه به او سجده کنند از سر بام

به پیشگاه حضرت فاطمه معصومه (س)

(یاکریمانه)

یاکریمانه به او سجده کنند از سرِ بام
این چه رکنی‌ست که گلدسته بر آن کرده قیام!؟

هر کبوتر به رضایت سر تسلیم آورد-
بر سر دام تو... هرچند نمی‌بینم دام

جلوه‌گر می‌شود از گنبد زردت، خورشید
می‌دهد تا به تو ای نورترین نور، سلام

آسمانِ شبِ تو خوشه‌ی پروین دارد
باشد از روشنیِ صبح تو... ایام بکام

برف بارید و در اندیشه‌ی حوضت رفتم
پرچمت، ماهی و... شد گنبدِ تو، ماهِ تمام

تا مکرر به خود آییم و دل از خود ببُریم
در و دیوار حرم، آینه‌کاری ست تمام

قالیِ عشق تو را بافتم از سِیر ضریح
به تو مشتاق شدم، رج به رج و گام به گام

موزه‌ات را به تماشا که نشستم... دیدم -
غرق تاریخ توام! از همه‌ی شهر، جُدام

در جوار تو چه شاهان که گرفتند آرام!
ما غلامیم، غلامیم، غلامیم، غلام

کودکان، تشنه‌ی یک جرعه‌ی آبِ حرم‌اند
این چه مستی‌ست که در آبخوری‌هاست «مدام»

چه شفاها که ندیدیم به میخانه‌ی تو
جرعه‌نوشِ شبِ شعر تو خواص‌اند و عوام

بیت‌بیتی که سرودم همه... «بیت النور» است ۱
چون که از روی تو ای ماه! گرفتم الهام

داستان تو چه اندازه به زهراست شبیه
عمر کوتاه تو بوده... غزلی پر ایهام

دسته‌ای وقت عزا از دل بازار گذشت
روضه‌خوان گفت بخوانیم کمی روضه‌ی شام

جمکران بعد طوافت، چه «صفا»یی دارد
هر که دارد هوس سعی، ببندد احرام

هم مصلّایی و هم مسجد و هم دانشگاه
چه شهیدان که شدند از حرم تو... اعزام

بی خبر بود که تو در دل ما جا داری
خواست ویرانه کند «باغ ارم» را صدّام ۲

وصف تو کارِ منِ بی سر و پا نیست... بزرگ!
از حرم گفتم اگر... شرط ادب بود و کلام

حوض آبی، وسط حوزه‌ی علمیه چه بود؟!
روح دریاییِ علامه و آیات عِظام

یک طرف صدر و بروجردی و خوانساری ها
یک طرف بهجت و فاضل، بزنم رو به کدام؟!

مسجد اعظم تو، گاهِ سخنرانی‌هاست
یاد باد آنچه که فرمود به کَرات، امام...

«برسید آه به داد... ای علمای اسلام!
برسید آه به داد... ای علمای اسلام!»

"محمد عابدی"

...................................................

۱. بیت النور: عبادتگاه و محل اقامت حضرت معصومه (س) به مدت ۱۷ روز در قم که اکنون زیارتگاه زائران است.

۲. باغ ارم: ارم نام خیابانی است که به حرم منتهی می شود و مراد از باغ، حرم حضرت معصومه (س) می باشد که در زمان موشک باران شهرها در جنگ تحمیلی بارها مورد حمله قرار گرفت.