به صورت تو ! بتی کمتر آفریده خدا

(خدا)

به صورت تو ! بتی کمتر آفریده خدا
تو را کشیده و دست از قلم کشیده خدا

چو کرده نقش تو بر صفحهٔ وجود، رقم
صد آفرین ز زبان قلم شنیده خدا

متاب روی، ز هم‌صحبتان که تنهایی
لطیفه‌ای‌ست که از بهر خود گزیده خدا

زمانه کیست که منصور را به دار کشد؟
به این وسیله ورا سوی خود کشیده خدا

مرا چه کار به بال هماست، پندارم
چو مرغ عیسی او را نیافریده خدا

لباس فقر برازنده ی من است (سلیم) !
که جامه‌ای‌ست که بر قد من بریده خدا

"سلیم تهرانی"

به دل، آشفتگی از زلف خوبان بیشتر دارم

(آشفتگی)

به دل، آشفتگی از زلف خوبان بیشتر دارم
پریشانی چو دود مجمر از صد رهگذر دارم

ببین عمر سبکرو را، مپرس ای همنشین حالم
که حسرت بر بقای شبنم و عمر شرر دارم

فریب غمزه‌ای سر در پی من آن‌چنان دارد
که نتوانم چو داغ از دل زمانی چشم بردارم

ز طفلی تا به حال ایام آدم خواندم، آری
پس از مرگ پدر پیدا شدم، نام پدر دارم

امیدی نیست از آسودگی در هر کجا باشد
که آدم از بهشت آمد، از آنجا هم خبر دارم

ز گفت و گوی یاران نیستم آگاه، در محفل
به یاد خلوتی در انجمن چون گوش کر دارم

(سلیم) ! افزایدم قیمت، شوم چندان که روشن‌تر
اگر چه آتشم، خاصیت آب گهر دارم

"سلیم تهرانی"

هر که افتاد ز پا، خاک نشین من بودم

(من بودم)

هر که افتاد ز پا، خاک نشین من بودم
هر که آمد به زمین، نقش زمین من بودم

شوق، سرخیل صف اهل نیازم کرده است
سجده‌ای هر که تو را کرد، جبین من بودم

راز خود کرد وصیت همه مجنون با من
بر سر او نفس بازپسین من بودم

این زمان، غیر من آنجا همه کس ره دارد
یاد روزی که در آن بزم، همین من بودم

سعی، من کردم و شد وصل نصیب دشمن
دیگری صید تو کرد و به کمین من بودم

هر کف خاک، به جولانگه شه می‌گوید
پیش ازین پادشه روی زمین من بودم

در چمن بود قیامت ز فغان، دوش (سلیم) !
بلبلان را چه گنه؟ باعث این من بودم

"سلیم تهرانی"

صفای گلشن کشمیر را تماشا کن

(تماشا کن)

صفای گلشن کشمیر را تماشا کن
درین چمن، من دلگیر را تماشا کن

ز شوق گلشن ایران، به هند در قفسم
اجازتم ده و شبگیر را تماشا کن

فلک چو شعله گرفتار دود آه من است
کمند، بنگر و نخجیر را تماشا کن

قد خمیده چه نقصان به طبع راست دهد
مبین به سوی کمان، تیر را تماشا کن

جنون رواج دگر یافت در زمانه ی ما
صفای کوچه ی زنجیر را تماشا کن

کمان ابروی او را کشیدن آسان نیست
خیال خامه ی تصویر را تماشا کن

جهان به جنگ فکندست تاجداران را
خروس بازی این پیر را تماشا کن

(سلیم) ! خواهی اگر سرنوشت ما دانی
سواد جوهر شمشیر را تماشا کن

"سلیم تهرانی"

بیوگرافی و اشعار سلیم تهرانی

https://uploadkon.ir/uploads/edb424_23سلیم-تهرانی.png

(بیوگرافی)

شادروان محمدقلی بیگ طرشتی تهرانی ـ متخلص به (سلیم) شاعر ایرانی و از شاعران فارسی‌زبان دربار مغولان هند در نیمه‌ی اول سده‌ی یازدهم هجری قمری بود.

سلیم تهرانی در سالی نامعلوم در طرشت تهران چشم به عالم هستی گشود. و تحصیلات منظمی در مدرسه نگذراند اما چنانکه از شعرش دریافت می‌شود، گذشته از استعداد فطری از دانش‌های زمان خود بی‌اطلاع نبود». نخستین دوره‌ی شاعری او در لاهیجان گذشت، آنجا همراه ملا واصبا (واصب قندهاری) و ملا حسینا (متخلص به صبوحی) ملازم میرزاعبدالله وزیر بود.

سلیم در دهه‌ی 1020 چندسالی در اصفهان به سر برد سپس به شیراز کوچید، آنجا مدتی در خدمت امام‌قلی‌خان ، والی فارس بود. سپس به روزگار شاه‌جهان پیرامون سال 1632 میلادی به هندوستان مهاجرت کرد و نزد او و میر عبدالسلام مشهدی جایگاهی یافت. به سبک هندی شعر سرود و (سلیم) تخلص گرفته. «در سرودن اقسام شعر و آوردن مضامین بکر و تازه دستی داشته‌است.» در هند، نخست نزد اسلام خان وزیر اعظم خدمت نمود، «در مدح او شعر بسیار گفته، اگرچه شهرتی در اخذ معنی مردم دارد اما معانی غریب و لطیف هم زاده‌ی طبع خود دارد». در وصف کشمیر یک مثنوی تمام سرود.

شعر او را به «نازکی خیال، خلق مضمون‌های دقیق تازه و سعی در ارسال مثل و تمثیل» وصف کرده‌اند. استاد محمد قهرمان وی را پس از صائب و کلیم، یکی از بهترین گویندگان طرز نو، مشهور به سبک هندی می‌داند.

سلیم تهرانی سرانجام در سال 1057 هجری قمری در کشمیر درگذشت.

روحش شاد و یادش گرامی باد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(پریشانی)

از دل ِ آشفتگان شرح پریشانی بپرس
گر سراغ سیل می‌گیری، ز ویرانی بپرس

گر چه از احوال من هرگز نپرسید از صبا
از من آن بی‌مهر را چندان که بتوانی بپرس

شانه می آید به کار زلف، در آشفتگی
آشنایان را ، در ایام پریشانی بپرس

میروم از کویت اما خون خود را میخورم
گر ز من باور نداری ، از پشیمانی بپرس

در جهان هر لحظه افزون می‌شود طول امل
معنی این نکته را از موی زندانی بپرس

خانه زاد دودمان زلف خوبانم (سلیم) !
از محبت، نسبت من گر نمی‌دانی بپرس

"سلیم تهرانی"