بس که بر جانم ز مژگانت خدنگ افتاده است

(آهنگ گلشن)

بس که بر جانم ز مژگانت خدنگ افتاده است
وسعتی خواهم که بر دل کار تنگ افتاده است

تا تو با این آب و رنگ ، آهنگ گلشن کرده‌ای
گل ز شرم عارضت از آب و رنگ افتاده است

یک دل مجروح با چندین غم او چون کند؟
میهمان بسیار و ما را خانه تنگ افتاده است

تا قیامت زنده در گور است مانند نگین
هر که در دنیا به قید نام و ننگ افتاده است

"قصاب کاشانی"

رفتی ز چشم و مانده به جا ، ماجرای تو

(خاک پای تو)

رفتی ز چشم و مانده به جا ، ماجرای تو
خالی‌ست در دو دیده‌ام ای‌دوست جای تو

گویی که روشنایی‌ام از دیده رفته است
تا گریه شسته از نظرم ، خاک پای تو

خاکم به سر که از دل و جان در وجود من
چیزی نمانده است که سازم فدای تو

باید برونش از قفس سینه کرد زود
مرغ دلی که پر نزند در هوای تو

پنهان مکن ز آینه رخسار خویش را
چندانکه کسب نور کند از صفای تو

بگشا دری ز لطف که (قصاب) دیده را
کرده است حلقه ی درِ دولت‌سرای تو

قصاب کاشانی

دندان که در دهان نبوَد، خنده بد نماست

(زیارت دل‌ها)

تا کی به بزم شوق، غمت جا کند کسی؟
خون را به جای باده به مینا کند کسی؟

ابروت می‌برد دل و حاشاست کار او
با کج حساب عشق، چه سودا کند کسی؟

تا مرغ دل پرید ، گرفتار دام شد
صیاد کی گذاشت که پر ، وا کند کسی؟

دنیا و آخرت به نگاهی فروختیم
سودا چنین خوش است که یکجا کند کسی

ای شاخ گل! به هر طرفی میل می‌کنی
ترسم دراز دستی بی‌جا کند کسی

نشکفت غنچه ای که به باد فنا نرفت
در این چمن چگونه دلی وا کند کسی؟

عمر عزیز خود ، منما صرف ناکسان
حیف از طلا که خرج مطلاّ کـند کسـی

دندان که در دهان نبوَد، خنده بد نماست
دکان بی متاع ، چرا وا کند کسی؟

بر روضه های خُلد قدم می‌توان گذاشت
(قصاب) اگر زیارت دل ها کند کسی

قصاب کاشانی

بیوگرافی و اشعار قصاب کاشانی

https://uploadkon.ir/uploads/103718_25قصاب-کاشانی.jpg

(بیوگرافی)

شادروان سعید قصاب کاشانی ـ از شاعران دوره‌ی صفویه بود که در سده‌ی یازدهم و دوازدهم قمری می‌زیست. از زندگی وی اطلاعات دقیقی در دست نیست و خود نیز در اشعارش به احوال خود اشاره نکرده است.

اما آنچه به طور جسته و گریخته از اشعار او درک می‌شود این است که مردی کاسب و تهیدست بوده است. به‌طور قطع و یقین حرفه‌ی او قصابی بوده و به همان جهت تخلص خود را «قصاب» قرار داده است. وی در مقاطع بعضی غزل‌ها از حرفه‌ی خود مضامین عالی برآورده است، مانند تشبیه مژه‌ها به قناره (چنگک قصابی) در بیت زیر:

«قصاب! دور دیده ز مژگان شوخ او
از هر طرف ز بهر دل ما قناره‌ای‌ست»

در تذکرة المعاصرین حزین لاهیجی آمده: سعید قصاب اهل کاشان بود و حرفه‌اش قصابی. وی شعر بسیاری از مردم را حفظ داشت و به مجلس شعرا رفته و در گفتن غزل‌ها با ایشان همراهی می‌کرده است. وی معاصر و معاشر صائب تبریزی بود و مکرر اشعار خود را نزد وی می‌خواند و نزد او می‌آموخت.

گفته‌اند که او سواد نداشته اما معروف بوده که در قوافی و استعمال لفظ اشتباه نمی‌کرده است.

نقل شده که قصاب کاشانی در اواخر عمر ترک پیشه‌ی خود کرده و ساکن مشهد شده و تا آخر عمر آنجا ساکن بوده است. وی پس از درگذشت در آنجا دفن شد (در مورد محل دفن و سال درگذشت او اطلاعات دقیقی در در دست نیست اما با توجه به ذکر درگذشت او در تذکره‌ب حزین، می‌بایست چند سالی قبل از سال تألیف آن کتاب یعنی 1165 هجری قمری درگذشته باشد).‌

روحش شاد و یادش گرامی باد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

(تیر تقدیر)

دل پر از افغان و ظاهر خالی از جوشیم ما
از سخن لبریز و از گفتار خاموشیم ما

تا به بر گیریم هر دم تیر تقدیر تو را
جمله اعضا چون کمان پیوسته آغوشیم ما

چون تن آیینه ، پنهان در لباس جوهریم
گر چه در ظاهر ز عریانی نمدپوشیم ما

حرف بسیار است، اما رخصت گفتار نیست
بر سر چندین هزار اسرار سرپوشیم ما

نزد اهل دل، زباندانی نمی‌دانیم چیست
هر کجا (قصاب) حرفی بگذرد گوشیم ما

"قصاب کاشانی"