چو گل در دست بیداد تو پرپر شد نگاه من

(نگاه من)

چو گل در دست بیداد تو پرپر شد نگاه من
چنان کاندر سرای سینه ره گم کرد آّه من

پلنگ خشمگینی دید این آهوی صحراگرد
چه زود از نیمه ره برگشت سرگردان نگاه من

دلم می سوزد و کاری ز دستم برنمی آید
چو با آن کولی خوشبخت می آیی به راه من

تو با او رفتی و رفت آنچه با من نور و شادی بود
کنون من در پناه باده ام غم در پناه من

درون سینه عمری آتش عشق تو پروردم
ولی هرگز ندیدم ذره ای مهر از تو ماه من

هنوزت دوست می‌دارم چو شبنم بوسهٔ گل را
نگاه دردناک و آرزومندم گواه من

نمی‌دانی نمی‌دانی چه مشتاق و چه محرومم
نمی‌دانم نمی‌دانم چه بود آخر گناه من

چه کرد ای مهربان ترسای پیر میفروش امشب
می گرم و سپیدت با دل سرد و سیاه من

که چون آتش به مجمر سوزم و چون می به خم جوشم
پرند از آشیان دل ، کبوترهای آه من

مهدی اخوان ثالث (امید)

ای خوش آن عشق و محبت که به اظهار رسد

(درد پنهان)

ای خوش آن عشق و محبت که به اظهار رسد
مرغ خوشبخت شود، چونکه به گلزار رسد

چشم بر روی جهان دگری بگشاید
شاخه در باغ اگر بر سر دیوار رسد

ای خوش آن دست که دامان عزیزان گیرد
کار دیدار به اصرار و به انکار رسد

اشک افشاندن و زانو زدن اندر بر یار
قصه‌ای باشد و پیوسته به تکرار رسد

لب به لبخند گشاید ملک اندر ملکوت
چونکه پیغام ، ازین یار به آن یار رسد

جشن گیرند به شادی همه مرغان بهشت
بوی گلزار ، چو بر مرغ گرفتار رسد

درد عشق ، آه اگر آینه از شرم کند
تاج ها بر دل بیچاره ی بیمار رسد

باد پرخون ، جگر شرم که عمری نگذاشت
که مرا عشق جگرخوار به اقرار رسد

دیگر این معجزه میخواهد و بسیار کم است
درد پنهان ، به مداوای پرستار رسد

سهم ما عشق به دل خون شده‌ای بود که سهم
چون که بی قاعده باشد کم و بسیار رسد

داد و فریادم ازین تودۀ دوار گذشت
تا به گوش فلک و ثابت و سیار رسد

بشنوید ای در و دیوار، که جانان نشنید
آنچه امروز ، به گوش در و دیوار رسد

شاید (امید) نهان باشد از انظار جهان
این ورق سوخته روزی که به انظار رسد.

مهدی اخوان ثالث (امید)

شادی نماند و شور نماند و هوس نماند

(برخیز امیدم)

شادی نماند و شور نماند و هوس نماند
سهل است این سخن، که مجال نفس نماند

فریاد از آن کنند که فریادرس رسد
فریاد را چه سود، چو فریادرس نماند؟

کو کو، کجاست؟ قمری مست سرود خوان؟
جز مشتی استخوان و پر اندر قفس نماند

امید در به در شد و از کاروان شوق
جز ناله ای ضعیف ز مسکین جرس نماند

طوفانی از غبار بماند و سوار رفت
بس برگ و بار بیهده ماند و فرس نماند

سودند سر به خاک مذّلت کسان چو باد
در برج های قلعه ی تدبیر ، کس نماند

کارون و زنده رود پر از خون دل شدند
اترک شکست عهد و وفای ارس نماند!

تنها نه «خصم» رهزن ما شد، که «دوست» هم
چندان که پیش رفتش از او باز پس نماند

رفتند و رفت هر چه فریب و دروغ بود
تا مرگ- این حقیقت بی رحم بس نماند

تابنده باد مشعل می کاندرین ظلام
موسی بشد؛ به وادی ایمن قبس نماند

برخیز (امید) و چاره ی غم‌ها ز باده خواه
ور نیست، پس چه چاره کنی؟ چاره پس نماند!

مهدی اخوان ثالث (امید)

دو چندان جور ، جان چندان کشید از عمر دلگیرم

(مرغ تصویر)

دو چندان جور، جان چندان کشید از عمر دلگیرم
که از عِقدِ چهل نگذشته، چون هشتادیان پیرم

روان تنها و دشمن کام و بر دوشم قلم چون دار
مگر با عیسیِ مریم غلط کرده ست تقدیرم؟

چو عیسی لاجرم تجرید را در ترک آسایش
به نه گنبد رسید و هفت اختر، چار تکبیرم

ز حسرت یا جنون، بر خود نهم تهمت که آزادم
به قدِ قامتی صیاد بگشاید چو زنجیرم

ز خاکم بر گرفت و می دهد بر بادِ ناکامی
مگر طفل است، یا دیوانه، این تقدیرِ بی پیرم؟

نه پروازی ، نه آب و دانه ای ، نه شوقِ آوازی
به دام زندگی (امّید) گویی مرغِ تصویرم

"مهدی اخوان ثالث"

بیوگرافی و اشعار استاد مهدی اخوان ثالث

https://uploadkon.ir/uploads/f09530_25مهدی-اخوان-ثالث-امید-.jpeg

(بیوگرافی)

شادروان استاد مهدی اخوان ثالث (م . امید) در دهم اسفند ماه سال1307 هجری شمسی در مشهد متولد شد، پدر او که علی نام داشت، یکی از سه برادری بود که از استان یزد به مشهد نقل مکان کرد و از این رو آنان نام خانوادگی‌شان را اخوان ثالث به معنی برادران سه‌گانه گذاشتند. نام مادرش مریم بود. پدر مهدی به شغل داروهای گیاهی و سنتی مشغول بود. اخوان به هنگام تولد، با یک چشم نابینا به دنیا می‌آید، اما بعد از مدتی چشم دیگرش نیز به جهان باز می‌شود و وقایع جهان را موبه‌مو می‌بیند.

خود اخوان ثالث در باب زندگی و بیماری‌اش در دوره کودکی گفته است: پدر من عطار - طبیب بود و مادر هم کارش خانه‌داری و بعدها هم دعاگویی و نماز و طاعت و زیارت امام رضا و از این قبیل. بعد از مدتی با درمان‌های پدر و دعاهای مادر و نذر و نیازهایش آن چشم دیگر را هم به دنیا گشودم. خدا به من رحم کرد وگرنه حالا دنیا را با یک چشم می‌دیدم. اما حالا با دو چشم می‌بینم.

مهدی اخوان ثالث ـ تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود به پایان رساند و فارغ‌التحصیل هنرستان صنعتی شد.

وی از کودکی و دور از چشم پدرش به موسیقی گرایش داشت.

مهدی از نوجوانی شاعری را آغاز کرد و چیزی نگذشت که سر از انجمن ادبی خراسان درآورد و با بزرگان شعر آن روزگار از نزدیک آشنا شد.

اخوان ثالث در سال 1327 ساکن تهران شد و به خدمت آموزش و پرورش درآمد و به معلمی در اطراف تهران مشغول شد.

او در ادامه به همکاری با مطبوعات، شرکت در کارهای سینمایی و نویسندگی و کار برای برنامه‌های رادیویی و بنیاد فرهنگ ایران پرداخت.

مدتی وظیفه‌اش نظارت بر برنامه‌های ادبی بود، وی همچنین به کار صدا برگردانی (دوبله) فیلم‌های مستند در استودیو گلستان نیز پرداخت. پس از مدتی ایرج گرگین از اخوان دعوت کرد تا مسئولیت مستقیم برنامه‌های ادبی را برعهده گیرد، با اینکه اخوان تجربه لازم را برای این کار نداشت، اما با موفقیت برنامه‌ها را اداره کرد.

مهدی اخوان ثالث پس از کودتای 1332 مانند بسیاری از اهل قلم دستگیر و روانه زندان و پس از مدتی آزاد شد.

وی در سال 1360 بازنشسته شد، زندگی اخوان در سال‌های پس از انقلاب بیشتر در خلوت و انزوا گذشت. نه حادثه‌ی مهمی در زندگی او اتفاق افتاد نه شعر خارق‌العاده‌ای سروده شد و مهمترین رویداد فرهنگی، سفر او به خارج از ایران بود. اخوان که در تمام طول زندگی‌اش حتی برای یک‌بار نیز به خارج سفر نکرده بود، در سال پایانی عمر خود از طرف خانه فرهنگ معاصر آلمان دعوت شد. در این سفر وی به فرانسه، انگلیس، آلمان، دانمارک، سوئد و نروژ رفت. شعر خواند و از سوی فرهنگ دوستان ایرانی مورد استقبال قرار گرفت. سفر اخوان در سال 1369 به اروپا زمینه را برای تجدید دیدار با دوستان قدیمی فراهم کرد.

با این اوصاف، اخوان ثالث آن‌قدر کار درخشان در کارنامه دارد که یکی از برجسته‌ترین شاعران ایران در تاریخ ادبیات معاصر است.

همسر مهدی اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالث در سال 1329 با دختر عمویش ایران (خدیجه) اخوان ثالث ازدواج کرد.

فرزندان مهدی اخوان ثالث
حاصل ازدواج مهدی اخوان ثالث و همسرش سه دختر به نام‌های لاله، لولی، تنسگل و سه پسر به نام‌های توس، زردشت و مزدک علی است. از حوادث دلخراش دوره زندگی اخوان می‌توان به مرگ دو فرزندش اشاره کرد. تنسگل دختر سوم او در سال 1342 و در هنگامی که هنوز چهار روز از تولدش نگذشته بود، فوت کرد و در سال 1352 دختر اولش لاله در بیست سالگی در رودخانه کرج غرق شد و پدر را داغدار کرد.

تخلص اخوان ثالث
ثالث درباره تخلص خود چنین تعریف می‌کند: در خراسان وقتی که تازه به شاعری رو کرده بودم (سال‌های ۲۳- ۲۴) به یک انجمن ادبی دعوت شدم که استاد به نام نصرت منشی باشی در صدر آن بود. هر وقت شعر مرا می‌شنید می‌پرسید تخلص شما چیست؟ او واجب می‌دانست که هر شاعری تخلص داشته باشد و من نام دیگری نداشتم، سرانجام خودش نام امید را به عنوان تخلص بر من نهاد.

سبک شعر اخوان ثالث
اخوان ابتدا شعرهایی در قالب‌های سنتی، مثل قصیده، رباعی و… می‌سرود و از نظر زبانی احیاگر سبک خراسانی بود اما در اثر آشنایی با نیما یوشیج، به سرودن شعر نو روی آورد.

درگذشت مهدی اخوان ثالث
اخوان ثالث مدتی پس از بازگشت از خانه فرهنگ آلمان در چهارم شهریور ماه سال 1369 در تهران از دنیا رفت.

آرامگاه مهدی اخوان ثالث
پیکر مهدی اخوان ثالث طبق وصیت خودش در توس در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد.


مجموعه اشعار

ارغنون، انتشارات تهران، (۱۳۳۰)
زمستان، انتشارات زمان، (۱۳۳۵)
آخر شاهنامه، انتشارات زمان، (۱۳۳۸)
از این اوستا، انتشارات مروارید، (۱۳۴۵)
منظومه شکار، انتشارات مروارید، (۱۳۴۵)
پاییز در زندان، انتشارات مروارید، (۱۳۴۸)
عاشقانه‌ها و کبود (۱۳۴۸)
بهترین امید (۱۳۴۸)
برگزیده اشعار (۱۳۴۹)
در حیاط کوچک پاییز در زندان (۱۳۵۵)
دوزخ اما سرد (۱۳۵۷)
زندگی می‌گوید اما باز باید زیست… (۱۳۵۷)
ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم (۱۳۶۸)
گزینه اشعار (۱۳۶۸)
شاملو مردی دوست داشتنی


سایر آثار

آورده‌اند که فردوسی (کتاب کودکان, ۱۳۵۴)
درخت پیر و جنگل (۱۳۵۵)
پیر و پسرش (قصه‌ای نه کوتاه برای بچه‌ها)
نقیضه و نقیضه سازان (بحث و تحقیق ادبی)
کتاب مقالات (جلد اول)
بدعت‌ها و بدایع نیما یوشیج (کتابی مفصل در بحث و تحقیق شیوه نو نیمایی در شعر فارسی, ۱۳۵۷)
عطا و لقای نیما یوشیج (۱۳۶۱)‌

روحش شاد و یادش گرامی باد.

‌(هوای دیگری دارم)

درین زندان، برای خود هوای دیگری دارم
جهان، گو بی صفا شو، من صفای دیگری دارم

اسیرانیم و با خوف و رجا درگیر ، اما باز
درین خوف و رجا من دل به جای دیگری دارم

درین شهر ِ پر از جنجال و غوغایی، از آن شادم
که با خیل ِ غمش خلوتسرای دیگری دارم

پسندم مرغ ِ حق را، لیک با حق‌گویی و عزلت
من اندر انزوای خود ، نوای دیگری دارم

شنیدم ماجرای هر کسی، نازم به عشق خود
که شیرین‌تر ز هر کس، ماجرای دیگری دارم

اگر روزم پریشان شد ، فدای تاری از زلفش
که هر شب با خیالش خواب‌های دیگری دارم

من این زندان به جرم ِ مرد بودن می‌کشم، ای عشق
خطا نسل‌ام اگر جز این خطای دیگری دارم

اگر چه زندگی در این خراب آباد زندان است-
- و من هر لحظه در خود تنگنای دیگری دارم

سزایم نیست این زندان و حرمان‌های بعد از آن
جهان گر عشق دریابد ، جزای دیگری دارم

صباحی چند از صیف و شتا هم گرچه در بندم
ولی پاییز را در دل ، عزای دیگری دارم

غمین باغ ِ مرا باشد بهار ِ راستین: پاییز
که با این فصل، من سرو صفای دیگری دارم

من این پاییز در زندان، به یاد باغ و بستان‌ها
سرود ِ دیگر و شعر و غنای دیگری دارم

هزاران را بهاران در فغان آرد ، مرا پاییز
که هر روز و شبش حال و هوای دیگری دارم

چو گرید ‌های های ابر خزان، شب، بر سر ِ زندان
به کنج ِ دخمه من هم‌ ، های های دیگری دارم

عجایب شهر ِ پر شوری ست، این قصر ِ قجر، من نیز
درین شهر ِ عجایب، روستای دیگری دارم

دلم سوزد، سری چون در گریبان ِ غمی بینم
برای هر دلی ، جوش و جلای دیگری دارم

چو بینم موج ِ خون و خشم ِ دل‌ها، می‌برم از یاد
که در خون غرقه، خود خشم آشنای دیگری دارم

چرا یا چون نباید گفت؟ گویم، هر چه بادا باد!
که من در کارها چون و چرای دیگری دارم

به جان بیزار ازین عقل ِ زبونم، ای جنون! گُل کن
که سودا و سَرِ زنجیرهای دیگری دارم

بهایی نیست پیش ِ من نه آن مُس را نه این بَه را
که من با نقد ِ مَزدُشتَم، بهای دیگری دارم

دروغ است آن خبرهایی که در گوش تو خوانده‌ستند
حقیقت را خبر ، از مبتدای دیگری دارم

خدای ساده لوحان را نماز و روزه بفریبد
ولیکن من برای خود ، خدای دیگری دارم

ریا و رشوه نفریبد ، اهورای مرا ، آری
خدای زیرک بی اعتنای ِ دیگری دارم

بسی دیدم "ظلمنا" خوی مسکین"ربنا"گویان
من اما با اهورایم ، دعای دیگری دارم

ز "قانون" عرب درمان مجو، دریاب اشاراتم
نجات ِ قوم خود را من "شفای" دیگری دارم

بَرَد تا ساحل ِ مقصودت، از این سهمگین غرقاب
که حیران کشتی‌ات را ناخدای دیگری دارم

ز خاک ِ تیره برخیزی، همه کارت شود چون زر
من از بهر ِ وجودت ، کیمیای دیگری دارم

تملک شأن ِ انسان وَز نجابت نیست، بینا شو
بیا کز بهر چشمت ، توتیای دیگری دارم

همه عالم به زیر خیمه‌ای، بر سفره‌ای، با هم
جز این هم بهر جان تو غذای ِ دیگری دارم

محبت برترین آیین، رضا عقد است در پیوند
من این پیمان ز پیر ِ پارسای دیگری دارم

بهین آزادگر مزدشت میوهٔ مزدک و زردشت
که عالم را ز پیغامش رهای ِ دیگری دارم

شعورِ زنده این گوید، شعار زندگی این است
(امید) ! اما برای شعر ، رای دیگری دارم

سنایی در جنان نو شد، به یادم ز آن طهوری می
که بیند مستم و در جان سنای دیگری دارم

سلامم می‌کند ناصر، که بیند در سخن امروز
چنین نصرٌ من اللهی لوای دیگری دارم

مرا در سر همان شور است و در خاطر همان غوغا
فغان هر چند در فصل و فضای دیگری دارم

نصیبم لاجرم باشد ، همان آزار و حرمان‌ها
همان نسج است کز آن من قبای دیگری دارم

سیاست دان شناسد کز چه رو من نیز چون مسعود
هر از گاهی مکان در قصر و نای دیگری دارم

سیاست دان نکو داند که زندان و سیاست چیست
اگرچه این بار تهمت ، ز افترای دیگری دارم

چه باید کرد؟ سهم این است، و من هم با سخن باری
زمان را هر زمان ذ َمّ و هجای دیگری دارم

جواب ِ های باشد هوی - می‌گوید مثل - وین پند
من از کوه ِ جهان با هوی و های دیگری دارم

مهدی اخوان ثالث (امید)